نرگس های زمستانی من
دقیقاً مفهوم تب را فهمیدم وقتی مادرانگی یک رویِ دیگرش را برایم به تصویر کشید چقدر تنوع دارد این مادرانگی ، چقدر بالا و پایینم می کند اصلا چپ راستم کرده اساسی.... با تمام وجودم طعم داغ تب را چشیدم و از حرارتش سوختم ... اندازه اش را، درجه اش را، نوعِ حرارتش را، خوبِ خوب یاد گرفتم دیگر خوب می دانم این دو حرف ت ب وقتی در کنار امیر فندق قرار می گیرند چقدر داغ می شوند چقدر داغ می شوم چقدر بوی بی خوابی و بیدار باش می دهند چقدر نگران کننده می شوند بعد از یک روز اداره نرفتن و کنار تنِ تبدارش ماندن، از ملاقات دکترش که نا امید شدم ، رفتیم سراغ دکتر مبادایش، و باز هم ساعت های ط...