نرگس های زمستانی من
دقیقاً مفهوم تب را فهمیدم وقتی مادرانگی یک رویِ دیگرش را برایم به تصویر کشید
چقدر تنوع دارد این مادرانگی ، چقدر بالا و پایینم می کند
اصلا چپ راستم کرده اساسی....
با تمام وجودم طعم داغ تب را چشیدم و از حرارتش سوختم ...
اندازه اش را، درجه اش را، نوعِ حرارتش را، خوبِ خوب یاد گرفتم
دیگر خوب می دانم این دو حرف ت ب وقتی در کنار امیر فندق قرار می گیرند چقدر داغ می شوند چقدر داغ می شوم چقدر بوی بی خوابی و بیدار باش می دهند چقدر نگران کننده می شوند
بعد از یک روز اداره نرفتن و کنار تنِ تبدارش ماندن، از ملاقات دکترش که نا امید شدم ، رفتیم سراغ دکتر مبادایش، و باز هم ساعت های طولانی انتظار و بچه هایی که خوب نبودند با چشمانی سنگین، گونه هایی صورتی و تب دار، و دماغی آویزان ...
تشخیص ویروس بود که دارو هم نمی خواست ، قرار شد بی صداتر از آمدنش خودش برود شاید طی دو یا سه روز آینده...
پسرک ب بغل در ماشین که جا گرفتم ، بوی نرگس حواسم را جمع کرد از همان نرگس ها که می خواستم ،از همان نرگس هایی که بهانه اش را داشتم
باز نگاهم در آیینه با نگاهت یکی شد...
جانِ من وبلاگ خواندی که میهمان عطرِ نرگسیم؟؟؟؟
جایی برای انکار نبود هر چند خیلی دوست داشتی "نه " بگویی یا دستِ کم من "نه" بشنوم
خوشحال شدم
نه از اینکه از وبلاگ برای خریدِ نرگس های زمستانیم تقلب گرفتی!!!! از اینکه گاهی اینجا هم سری می زنی
شاد شدم و البته بیشتر برای خوب بودن پسرک
حالا در کنارِ آرامش خوب بودن فندق، نرگس هم دارم از همان ها که می خواستم ....امسال زمستان نرگسی من در آخرین روزِ بهمن به سراغم آمد
خانه ام عطرِ خوبِ نرگس گرفته است ...
دیرتر با کلی غصه نوشت: عزیز دل مادر سنجاقک گرفته!!!!تمام بدنش دانه ی ریز پاشیده هر چند دیگر تب ندارد اما نگاهش که می کنم غصه دار می شوم خیلی ، امیر جان زودتر خوب شو...خوبِ خوب