امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

اِليــــــــــــما

برای آنکه خواندن می داند و ....نمی خواند

1391/12/5 21:13
نویسنده : اِليــــما
383 بازدید
اشتراک گذاری

جایزه ی آن همه صدا و نورِ صبحگاه آسمانِ امروز،می شود این تصویرِ نزدیک به کوهِ تهران که آبیِ زلالش چشم ها را نوازش نموده و اکسیژن هوایش، ریه های دودیمان را به اوج رسانده و انگار پایتخت نشین ها را خوش خلق تر هم کرده است ...

 و صد البته ترافیکی از این همه ماشین، که خیلی هم سنگین می رود و گاهی هم اصلاً نمی رود

پسرک در صندلی خودش و من هم به بهانه ی دلتنگیِ یک روز ندیدنش، کنارِ مهربانی او روی صندلی هایِ عقبِ ماشین سنگر گرفته ام ...و گاهی با نگاهی از آیینه هوایت را دارم

پشت چراغ قرمز فرشته ای با چشمان سیاه و زیبا و صورتی کثیف نرگس تعارفمان می کند...

نگاهت از آیینه : بخرم؟

 خودم را با پسرم الکی سرگرم می کنم و گنگ و مبهم و تلخ و خیلی آرام می گویم :نه ..بدون نگاهی به آیینه و چشم هایت

نرگس می خواستم ...من همیشه نرگس می خواهم

نرگس های نشسته در گلدانِ کوچکِ روی میز چند روز سرخوشم می کنند برایم خاطره می آورند حسّ عزیز بودن ب من می دهند ...

اصلا زمستان است و نرگس هایی که برایم از پشت چراغ قرمز می خری...

اما نه از این نرگس ها ... نه وقتی خودم هم هستم ...نه وقتی می پرسی که می خواهم...

دلم از آن نرگس ها می خواهد ...از آن ها که من آن سویِ سرمای زمستان، در امنیت گرمِ خانه پنهانم... زمان آمدنت را می دانم چون مثل همیشه قبل از رسیدنت خریدِ روزمان را تلفنی چک می کنی...

عطر چایِ شمال و بهار نارنج در فضا می دَوَد ...پیش تر های بی پسرک عودی هم روشن می کردم

و کلیدی که در قفل می چرخد و دستگیره ای که می پیچد و دستهایی پر از نرگس که قبل از ورودت، از راه می رسند

من دلم از آن نرگس ها می خواهد ...از آن ها که تا زمستان امسال هر سال داشتم ، خیلی داشتم

اما امسال نه...دلم از آن نرگس ها

نشونُم باغ سروناز دادند
به دستُم نرگس شیراز دادند
تا اومدُم سر و سامان بگیرُم
منو از آشیون پرواز دادند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان ماهان
27 بهمن 91 0:16
الهی.
چه عاشقانه.عاشقانه هاتون مستدام عزیزم.


ممنونم ....
گلبرگ
27 بهمن 91 10:25
وااااااااااااای الی ، این بار به خاطر امیر جون قبول کن


چشم م م م م
خواهر فرناز
28 بهمن 91 10:09
ممنون به ما سر زدین
ویدا
28 بهمن 91 11:48
عزیزم چه فضایی ساخته بودی تو این پستت. آسون نوشته بودی و من همشو با یه بار خوندن فهمیدم اما چند بار خوندمش چون خیلی دلنشین و زیبا بود.
لذت بردم



م ت ش ک ر ی م
یه غریبه با شما
28 بهمن 91 13:30
من اما مجبور شدم دوباره بخوانم تا کاملاً بفهمم...چون یه قسمت هایی رو شبیه نمایش نامه نوشته بودید...عالی بود... به نظر می رسد ید طولایی در نوشتن دارید...تمرین کنید حتماً نویسنده موفقی می شوید...


ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا
دارم ب خودم شک می کنم جدی سخت می نویسم ...؟
سمیه جون
28 بهمن 91 13:33
"برای آنکه خواندن می داند و ....نمی خواند" یعنی چه؟؟؟یعنی می داند و انجام نمی دهد؟؟؟ یا می داند و می پرسد؟" البته جواب شما هر چه که باشد من می دونستم خودم قبلاً"///ولی تصویر را بسیار زیبا با متن ست کرده اید...


ا ا ا ا ا ا
از دست هر چی دکتر!!!!!
اتفاقا منظور همون دوست محترمتونه!!!که خواندن می داند اما این ورها نمی آید برای خواندن
الی مامی آراد
28 بهمن 91 16:13
قربون اون دل نرگسیت بشم بازم خوشگل بود مثل همیشه


ممنونم
ایامتون نرگسی
مامان ارمان
30 بهمن 91 23:35
مرحبا بر این نویسنده مهربون من

به دل نگیر. شایذ ترسیده که با خریدش سرزنشش کنی دوستم. در حقیقت این خود ماییم که با یه سری رفتارهای ضد و نقیض گیجشون کردیم


نه به دل که نگرفتم
اما دلم از اون نرگس ها می خواست
مامان سارا
8 اسفند 91 13:48
عزیزم بعد وجود این فندوق در زندگیمون خیلی چیزها دیگه مثل قبل نیست و نمیشه
ولی خدارو بخاطر وجودشون هزاران بار شکر



بله دقیقا همینه
شکر شکر شکر
مریم مامان آریا
17 اسفند 91 11:02
واقعا خیلی زیبا نوشته بودی
من هم دوبار برگشتم از اول خوندم تا کامل متوجه شدم
چقدر عاشقانه
عاشقانه هاتون مستدام
خیلی زیبا بود


ممنون
لطفتون مزید ...