دردِ من دردِ رایج مادر هاست...
امروزهایم را از همان روزها پیش بینی کرده بودم از همان 6 ماه و 5 ماه 4ماه و 3 ماه و حتی 2 ماه پیش....
همین بود بود که چیک چیک عکس می چکاندم برای ثبت دقیقه ها
که حتی ساعت خواب امیر در اوج خستگی بیدار می ماندم و چشم می دوختم به طراوت پوست و دست و پاهای کوچکش
که شب ها ی بیداری ،یواشکی انگشتم را در دستانش نهان می کردم که گرمای بدنش ذره ذره در تمام تنم بدود
که به روی خودم نمی آوردم و کف پاهایش را در اوج خواب می چسباندم به صورتم ، که یقین اتفاقی است...
همین بود که تمام این مدت تنها دو ساعت امیرک خانه ماند و من رفتم
همین بود که دنیایم خلاصه شد با بزرگی امیر و هر جا هم که رفتم به خاطر او رفتم
همین بود که این همه حرف برایش داشتم و گفتم هر چند نمی دانم شنید یا نه
و الان دقیقا در میدان پیش بینی های آن روزهایم نشسته ام ...
درد هم می کشم ....
وجدانم خیلی درد می کند ،می زند به اعصاب صبر و حوصله ام
بی تابم می کند و آنقدر چشمانم را تحریک می کند تا به اشک برسند و گونه هایم را بسترِ چند راه اشک هایم سازند
دردِ من دردِ رایج مادر هاست...
از خیلی از آنها شنیده ام
دردِ ب اندازه ی کافی قدر لحظه ها را ندانستن
دردِ ب میزان مورد نظر صبوری نکردن
دردِ کم خرج کردن حوصله و گذشت
دردِ غصه های بی دلیل، نگرانی های اتفاق نیفتاده
دردِ دلشوره های گس، دردِ خوب توکل نکردن، نگران آینده ی نیامده بودن
دردِ لحظه ها را به خاطر حرف های الکی دیگران تلخ کردن
دردِ سرعت سرسام آور زمان
گذشتِ شتابان دقیقه ها
دردِ کوچک شدن شبانه روز
و الان به شمارش افتاده ام
شنبه ی اینده همین لحظه ها ، امیرم در آغوش دیگری و من کارمندی وقت شناس و منظم به سامان دادن امور مشغولم و فقط خدا می داند چگونه.............
من مانده ام و همین چند روز از تمامْ وقت بودن با پسرکی که شیرینی این روزهایش خیلی زیادتر هم شده است و چشمانم از دنبال کردن حرکاتش سیر نمی شوند ، اصلا انگار هر لحظه او امیری دیگر است و من میر دیگری دارم ...
و می دانم خوب هم میدانم
که همین است تا بوده همین بوده و الان هم خیلی خوب می دانم این همه نگرانی برای اتفاقی که اجتناب ناپذیر است ، تنها لحظه های با او بودنم را به یغما می برد
می دانم و باز در این حال و هوایم ... نه دیگر امیدی به خوب شدنم نیست ...
و به چیز دیگری سخت مومن شده ام ...
همان خدایی که آن روزها کودک به نیلْ افکنده ی مادری را سالم و سلامت می رساند به خانه ی فرعون، نا امن ترین نقطه ی دنیا ، و بانوی همان خانه برایش می شود ، امن ترین آغوش و مکان برای بالندگی....
همان خدا هوای کودک مرا هم دارد خوب هم دارد حتی اگر امیرم ، موسی نباشد و من ، مادر موسی....به شرط آنکه توکل کردنم را از نو مشق نمایم...