امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

اِليــــــــــــما

دردِ من دردِ رایج مادر هاست...

1391/10/30 12:26
نویسنده : اِليــــما
442 بازدید
اشتراک گذاری

امروزهایم را از همان روزها پیش بینی کرده بودم از همان 6 ماه و 5 ماه 4ماه و 3 ماه و حتی 2 ماه پیش....

همین بود بود که چیک چیک عکس می چکاندم برای ثبت دقیقه ها

که حتی ساعت خواب امیر در اوج خستگی بیدار می ماندم و چشم می دوختم به طراوت پوست و دست و پاهای کوچکش

که شب ها ی بیداری ،یواشکی انگشتم را در دستانش نهان می کردم که گرمای بدنش ذره ذره در تمام تنم بدود

که به روی خودم نمی آوردم و کف پاهایش را در اوج خواب می چسباندم به صورتم ، که یقین اتفاقی است...

همین بود که تمام این مدت تنها دو ساعت امیرک خانه ماند و من رفتم

همین بود که دنیایم خلاصه شد با بزرگی امیر و هر جا هم که رفتم به خاطر او رفتم

همین بود که این همه حرف برایش داشتم و گفتم هر چند نمی دانم شنید یا نه

و الان دقیقا در میدان پیش بینی های آن روزهایم نشسته ام ...

درد هم می کشم ....

وجدانم خیلی درد می کند ،می زند به اعصاب صبر و حوصله ام

بی تابم می کند و آنقدر چشمانم را تحریک می کند تا به اشک برسند و گونه هایم را بسترِ چند راه اشک هایم سازند

دردِ من دردِ رایج مادر هاست...

از خیلی از آنها شنیده ام

دردِ ب اندازه ی کافی قدر لحظه ها را ندانستن

دردِ ب میزان مورد نظر صبوری نکردن

دردِ کم خرج کردن حوصله و گذشت

دردِ غصه های بی دلیل، نگرانی های اتفاق نیفتاده

دردِ دلشوره های گس، دردِ خوب توکل نکردن، نگران آینده ی نیامده بودن

دردِ لحظه ها را به خاطر حرف های الکی دیگران تلخ کردن

دردِ سرعت سرسام آور زمان

گذشتِ شتابان دقیقه ها

دردِ کوچک شدن شبانه روز

و الان به شمارش افتاده ام

شنبه ی اینده همین لحظه ها ، امیرم در آغوش دیگری و من کارمندی وقت شناس و منظم به سامان دادن امور مشغولم و فقط خدا می داند چگونه.............

من مانده ام و همین چند روز از تمامْ وقت بودن با پسرکی که شیرینی این روزهایش خیلی زیادتر هم شده است و چشمانم از دنبال کردن حرکاتش سیر نمی شوند ، اصلا انگار هر لحظه او امیری دیگر است و من میر دیگری دارم ...

و می دانم خوب هم میدانم

که همین است تا بوده همین بوده و الان هم خیلی خوب می دانم این همه نگرانی برای اتفاقی که اجتناب ناپذیر است ، تنها لحظه های با او بودنم را به یغما می برد

می دانم و باز در این حال و هوایم ... نه دیگر امیدی به خوب شدنم نیست ...

و به چیز دیگری سخت مومن شده ام ...

همان خدایی که آن روزها کودک به نیلْ افکنده ی مادری را سالم و سلامت می رساند به خانه ی فرعون، نا امن ترین نقطه ی دنیا ، و بانوی همان خانه برایش می شود ، امن ترین آغوش و مکان برای بالندگی....

 همان خدا هوای کودک مرا هم دارد خوب هم دارد حتی اگر امیرم ، موسی نباشد و من ، مادر موسی....به شرط آنکه توکل کردنم را از نو مشق نمایم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (28)

یه غریبه با شما
30 دی 91 10:12
ایشالا که دعاهایت اجابت شوند مامان نمونه


یه غریبه با شما؟؟؟؟؟؟؟؟//
چه دور بود اسمتون
ممنونم آمین
گلبرگ
30 دی 91 10:37
آه که چقدر دلم گرفت از خوندن این چیزا
تازه قصد داشتم امروز بیام و بپرسم واسه امیرک چیکار می کنی که خودتون نوشتید
اما توکل کردنت رو که دیدم خوشحال شدم که مقاوم هستی مامی جون
حالا که حرف موسی و مادر موسی شد اگه تونستی شهر لطف حق پروین اعتصامی رو بخون
آرومت می کنه


راستش همون خاله همسری و دو روز من نرم سر کارو دو روز عمه سارا شاید مامان هم بیاد تهران
چیزی تا عید نمونده دوستم بعد عید باید فکر اساسی کنم جوجه ها گناه دارن؟؟؟؟یا همینه و باید اونا هم بسازن؟؟؟ممنون که هستی
الی
30 دی 91 11:06
همیشه و هر روز به وبت سر میزنم تا یه چیز جدید نوشته باشی و مثل همیشه منو غرق کنی

عالی بود
مخصوصا اخرش
مثل همیشه کپی کردمش

ممنون
نوش جون
الی
30 دی 91 11:07
خدا امیر و مادرش خوش ذوقش رو حفظ کنه


ممنونم خدا مراد دلت و به اجابت ببره
گلبرگ
30 دی 91 11:07
خیالم راحت شد
منظورم شعر لطف حق بود نه شهر حق اشکال تایپی بود

خوبیییییییی دوستم جنست لطفت
زهرا مامان امیرحسین
30 دی 91 11:25
سلام
انشاله که خدا کمکت میکنه میدونم خ سخته
ولی حتما میتونید دوتاییتون
نگران نباش


ممنوننننننننننننننننننننننننننننننن
الی
30 دی 91 11:37
راستی مرسی از اینکه جلوگیری از کلیک راست رو برداشتی
کلی تو کپی کردن کمکم میکنه

((( ببین من چه پررو ام))!!!!!!

بوس


یاور می کنی برا شما برداشتم اصلا چیزی برا برداشتن ندارم بانو
دوست مجازی ات!
30 دی 91 12:34
من با اینکه تحصیلات عالی دارم ولی خانه دارم.همیشه تو این فکرم که اگه منم موقعیت کار بیرون از خانه را داشتم،بین شاغل بودن بیرون از خانه یا در خانه مشغول نگهداری وتربیت فرزندبودن کدوم رو ترجیح میدادم(مخصوصا الان که در بدترین شرایط مالی ممکن بسر میبریم).الان که خانه دارم تصور اینه که اصلا فکرشو نمیتونم بکنم که فرزندم را به قیمت کار بیرون، از خودم دریغ کنم،شاید ما بتونیم نبودن در کنار فرزند شیرخوارمون رو تحمل کنیم ولی چه اتفاقی برای اون میفته که در طول مدتی که به این دنیا اومده به ما خو کرده و بهمون نیاز داره؟
آیا مسائل مادی برای نیاز با مادر بودن اون طفل رو توجیه میکنه؟
بخدا نمیخوام دلتو بریزم فقط در حد نظر بود و اینکه اگه دوست داشتی بگی که با چه استدلالی دلتو راضی میکنی که اونو از خودت حتی برای نصف روز جدا کنی؟
در حد یه سواله!


خیلی هم خوبه دوستم
البته منظورم سوالت نه کاری که من می کنم
بالای 8 سال طول کشید که برای داشتن یا نداشتنش تصمیم بگیریم منتظر مرتب شدن اوضاع سلامت کامل جسم همسرم اتمام درسم به منطقی رسیدن اوضاع اقتصادی و ...
الان خدارو شکر امیر هست و حی مادرانه ی من خیلی خیلی بیشتر از آنچه فکر می کردم و دیگران پیش بینی کرده بودند
خانه ای که عوض شد و خیلی بدهی همراه داشت
اوضاع هر رزو بدتر از دیروز اقتصادی
نوع قرارداد نه خیلی محکم همسری
و آینده ی جوجه ای که جسمش هم اندازه ی روحش و آینده اش به مهمی این روزهایش است
و من
و هزار و یک فکر و اندیشه
هنوز نمی گویم این خوب است و آن انتخاب نه
هنوز بر سر دو راهیم
ممنونم که نوشتی که نوشتم و همزمان فکر کردم و این تنها یک وجه تصمیم گیری بود...........
یه غریبه با شما
30 دی 91 13:50
اسمم دور بود؟؟؟؟خوشحالم که تونستم با اسمم این حس رو در شما ایجاد کنم....چون دقیقا منظورم همین بود که چقدر دورم از شما...چقدر پایین تر از شما هستم...چقدر کمتر و ....ولی حسم به شما مثل قبل است و دوستتان دارم و امیدوارم تصمیم درست بگیرید...


همین دیگه!!!!!!!!!!!!!
چون اسمت دورو و لحنت نزدیک بود قاطی شد دیگه
منظور من این نبود ...
لطفا به جای من فکر نکنید
من هم دوستت دارم ستاره
امیدوارم
سمیه جون
30 دی 91 13:57
سلام...خوبی مامان الی؟؟؟من موندم چه جوری ساعت 12:26 دقیقه پست گذاشتید و اولین کامنت رو ساعت 10:12 گذاشتن واستون؟؟؟؟؟؟این سوالم رو جواب بده حتماً...این سوال جهت کاهش درگیری ذهنی شما طراحی شده بود...آخه یه کم درگیری ذهنیت رو کم می کنه...دلم واست تنگ شده خیلی...خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو می کردم...خیلی بیشتر...


سمیه بیا یه قول به هم بدیم
بیا فولدرهای باز ذهنمون و تا می تونیم کم و کمتر کنیم
اینجوری سرعتمون اینقدر بالا تر می ره
بیا فولدرهای الکی باز و ببندیم بزاریم یه جایی که دم دست هم نباشه
...
هیچ چی
یه کوچولو بعد نوشتن ویرایش کردم که اینجوری شد..
الان حله دیگه؟؟؟؟؟؟
من نمیام اون جا!!!!!!!!!!!ای خدا ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااا
شانتی
30 دی 91 15:02
الی مامان جون هیچ وقت نمیشه واقعا گفت اگر اون کار رو می کردم بهتر بود. برای آدمی زاد همیشه این اما و اگر ها هست. فقط باید همیشه منطقی بود و به خدا اعتماد کرد.اینقدر خوبی که خدا برات بد قرار نده و امیرکت هم همونقدر پاک و معصوم و دوست داشتنی. فقط به خدا توکل کن. هیچ آدمی تو زندگیش همه چی رو با هم نداره ولی صبر خیلی مشکل گشاست. همه چی درست میشه عزیزم.

چقدر به این حرف ها نیاز دارم ممنون که هنوز همین جا من و امیرک رو می خونید ندیده مهرتون تو دلم هست ممنونم دوستم
مامان ماهان
30 دی 91 15:06

الی مامان اینقدر زخم وجدان از این موصوع دارم که هر بار میفهمم مامان یه نی نی شاغله سریع میرم بالای وبلاگ و فاصله باقی مونده تا 6 ماه رو میخونم.
منم به هزار و یک دلیل گفتنی و ناگفتنی کودک 19 روزه ام را گذاشتم و سر کار رفتم.با زخمهای باقیمانده سزارین.با چشمهای نگران کودکی که تازه سه روز نافش افتاده بود.با...
خدا را شکر.


خدا را همیشه شکر زندگی همین یکی بود و یکی نبود
کاش انتخاب بود ما اون مهمتر باشه وقتی همه کار می کنیم برای حال بهتر معجزه ها...
مامان ماهان
30 دی 91 15:07
سلام.آخرین نظرات رو هم نگاهی بیندازید.


چشم چشم بانو اما نظر نخونده نداشتمااااااااااا
الان دوباره نگاه می کنم
مامان ماهان
30 دی 91 15:08
وقتی مادری اینقدر سنگدل(یعنی من) را ببینی،دیگر وجدانت درد نمیگیرد.


ایییییییییییییییی وایییییییییییییییی من این چه حرفیه بانو نفرمایید
مامان ها اصلا دیگه دل ندارن که جنسش چیزی مثل سنگ باشه
دل مامانا وله بانو دنبال بچه هاشون
نی نی
30 دی 91 15:48



مامان مریم
30 دی 91 18:03
تنها راهمون توکل به خداست و امید به اینکه عزیزمان ما را به این خاطر ببخشد...من هم بارها در راه اداره برای تنها گذاشتن عشقم گریسته ام و عهد کرده ام که دیگر نمیروم ولی...خدا صبرتان دهد..


ممنون
مریم مامان بهار
1 بهمن 91 2:55
گریه کردم الی جان
از سر تا ته پستت
های های های ساعت حدود سه نیمه شب
همسرم داشت کم کم بلند میشد از صدای گریه ام از خواب



باور کن که من نتوانستم باور کن که ضعیف بودم برای رفتن جنگیدم برای بودنم کنار بهار چند ماه تمام از قبل از دنیا آمدنش درخواستهای مختلفی کردم مرخصی،بیکاری،استعفا و هزار کوفت و زهر مار دیگر که فقط باشم در کنارش با شکم نه ماهه پله های اداره را هزار بار بالا و پایین کردم که راهی پیدا کنم
من نتوانستم مثل تو باشم قدرتش را نداشتم کمرمان هم زیر بار قرض خمیده
اما چه کنم


ممنون دوستم که پا ب پای احساس مشترکمان تا آن موقع شب همراهم بودی و من نمی دانستم
بهارت همیشه خرم و دلت خانه ی آرامش
دست خدا بر روی شانه هایت همیشگی


هر زندگی قصه ی خاص خودش رو داره
مطمینم بهترین تصمیم و گرفتی و خدا کند که من هم ...
honar
1 بهمن 91 8:44
گاه آرام نشستن و گام بر نداشتن بیشتر دلیری می طلبد بانو....شاد زی عزت فزون


امتحان می کنم
هر چند بارها به این نتیجه هم رسیده ام
همیشه باشید
سمیه جون
1 بهمن 91 9:18
چشم...قول می دم سعی کنم فولدرهای الکی باز رو ببندم ...کار خوبیه... راست میگی...
و باز هم سعی می کنم درک کنم که نمی خواید بیاید اینجا...منطقیه...
ولی حرفم رو راجع به اینکه دلم براتون تنگ شده پس نمی گیرم
بچه پررو ام دیگه چی کار کنم...
از طرف من فندق رو یه ماچ آرومش کن...


اون که من هم هم هم
چشم
بله
مامان نيلي
1 بهمن 91 10:29
الي مامان بايد دلداريت بدم كه اصلا كار آسوني نيست.
من هنوز بعد 6 ماه به چند ساعت دوريش عادت نكردم.
ولي بايد گفت اوليش نبوديم آخريشم نخواهيم بود دو حالت كه بيشتر نداشت مادر خونه دار-مادر شاغل.
يه كتاب هست با عنوان راهنماي مادران شاغل.
فقط تسكين دهنده ست وگرنه خودمون بايد سعي كنيم برنامه مونو تنظيم كنيم.
نگران نباش يه مرحله ديگه از زندگيه كه شايد اولش خوب نباشه.


بله
چه خوب که شما از وسط میدون به من پیام میدین
مامان طاها
1 بهمن 91 13:43
سلام امیر رضا خان
شما با طاهای ما هم سنی هستید خوشحال مشیشیم لینکتون کنیم


به به یه دوست تازهههههههه
زهره مامی ژوان
1 بهمن 91 16:25
مامان عزیز امیر نازنین
من هم الان دو ماه و بیست روز ه که سر کار رفتن رو دوباره شروع کردم و از چند روز قبلش دقیقا احساسات شما رو داشتم ولی رفتم و دیدم همین دوری چند ساعته در روز، باعث شد عشقم به ژوانم صد برابر و انرژیم برای رسیدگی به کارهاش هزار برابر شه و قدر لحظاتی که پیشش هستم رو بیشتر بدونم....
امیدوارم سر کار رفتن به شما هم سخت نگذره ...

ممنونم که گفتید
دردونه رو ببوس
مامان سارا
2 بهمن 91 9:18
الی مامان ، من از اول آبان برگشتم سرکار ولی هر روز با اینکه تصمیم گرفتم دور از کیان باشم بازم دارم تصمیم می گیرم که باز هم دور باشم از قلبم .
خیییییییییییییییییییییییلی سخته ، می خوام آماده باشی برای اون روزها ، الان که دارم برات می نویسم پشت میزکارم هستم و یه بغضی گلومو گرفته و دلم می خواد به حال خودم ، مامان الی ، مامان سحر ، مامانایی که باید برن سرکار و قلبشونو بزارن که تو سینه کس دیگه بتپه !
به نظر من که علم پیشرفت کرده بدون عمل جراحی و خونریزی ولی با دردی فراوان می توان قلبی را در آورد و گذاشت تو سینه کس دیگه ای .
امیدوارم سینه ای که قراراست قلب مامان الی اونجا بتپه امن ترین باشه .
بیچاره ما


خاله ی همسری زحمت می کشن
مطمینم اونجا جاش خیلییی خوبه خیلی
مشکل برا منه که بدون قلب نمی تونم زندگی کنم
اتفاقا خاله هم مامان الیه
خیلی هم مهربون و با تجربه
خدا رو شکر تا عید خیالم راحته از این نظر
اما طفلکی من ، مامان سارا؛ مامان سحر
مامان سارا
2 بهمن 91 9:19
مامان الی یه سوال
چرا هیچ وقت از امیرک عکس نمی گذاری


چرا امیر که یه چند تایی عکس داره همون شکلیه هنوز
مامان پارسا
2 بهمن 91 9:42
از اینکه به ما سر زدین ممنونم عزیزم همه مادرهای شاغل دغدغه دوری از بچه هاشون رودارن من سه ماهه باردار بودم که استخدامی یکی از ادارات قبول شدم پارسا 2 ماهه بود که دعوت به کار شدم اونم توی شهری که 45 دقیقه با محل زندگیم فاصله داشت ولی من خواهرم خیلی کمکم کرد و هنوز پارسا رو مهد نذاشتم ولی سختی های زیادی هم کشیدم خدا رو شکر 3 ماه دیگه 4 سالش تموم می شه و اگه بزارمش مهد تقریباً خیالم راحته مامان الی امیدوارم شما و امیر رضا هم بتونید دوری همدیگر رو تحمل کنید


ممنونم
خدا مامان و خاله ی مهربونش و برا هم نگهداره
ممنونم
من هم امیدوارم
مامان سارا
2 بهمن 91 13:37
بازم بزار عکسای امیرک فندوقی رو


چشم حتما
مامان سارا
2 بهمن 91 13:37
قابل توجه مامان الی من تو چتم !


ای وای من نبودم
الی مامان آراد
3 بهمن 91 1:35
باز هم مثل همیشه زیبا بود آفرین به شما هر چند که از غم دوری پسرتون گفتین ولی نوشته هاتون خیلی زیباست وقتی می خونم حسابی کیف می کنم


ممنونم الی مامان