امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

اِليــــــــــــما

امیرفندق این شکلی می شوند...

بعضی ها  خیلی بالا و پایین دارند ، مثل وزن این روزهای من ، که یک روز آنقدرو با فاصله بالا می رود که به دنبال رژیم فلان روزه ی کانادایی می گردم و روزی آنقدر پایین می آید که می روم سراغ ویتامین های باقی مانده از  روزهای بارداری امیرک تازه همان ها ، مدام اصرار دارند این بالا رفتن و پایین آمدن وضع احوالشان را با رفتارشان در لحظه اطلاع رسانی نمایند ، کاری که دلار با آن همه تاثیر گذاریش بر همه چیز نکرد!!!!!!!!!! کاش برای بعضی چیزها ملزم به دادن امتحان و قبولی بودیم ، مثل استفاده از تکنولوژی، اسباب بازی نیست که جانم!!!!!!!ابزار اعلام وضع حال شما هم نیست این تکنولوژی مخصوصا وقتی مخاطبت کسی به جز خودت می شود ، دلم آدمهایی با...
5 دی 1391

غرغر های مادرانه

تاریخ امروز را که دیدیم شمارش قلبم به بالای 120 رسید ، می دانم که رسید  مطمینم ، آخر تجربه اش را دارم .5 دی هم رسید و لابد فردا 6 دی می آید ، دنیا هم که به آخر نرسید .این یعنی امیر فندق 5 ماهگی را هم پشت سر گذاشت و گذشت از این همه روز... این یعنی من مانده ام و یک ماه مرخصی باقیمانده این یعنی شمارش معکوس دوتایی بودن طولانی منو امیرک این یعنی پایان قصه ی روزهای امیر فندقی الی مامان این یعنی تبدیل غم پنهان چشمان الی مامان به بارش نم نم روی گونه ها این یعنی تبدیل یک مادر تمام وقت به مادری پاره وقت و خسته این یعنی دوباه های غمگین  اداره ای من یعنی آغاز هزار راه نرفته ، هزار کار نکرده، هزار دلشوره ی نداشته، امیرک: این ماه...
4 دی 1391

تصمیمات اردی بهشتی...

دیشب من که خوابم گرفت ، امیرک تازه بازیش گل کرده بود ، به هزار ترفند و قصه و متل خوابش که کردیم ، تازه من بازیم گرفت فکرم بپر بپری را شروع کرد از این سر زندگی تا آن سر زندگی چقدر به خودم خندیدم ، به سادگیم ، به بی تجربگیم اردیبهشت  91 که رسید ، سنگینی امیرک که آن وقتها آراد بود برایم محسوس شد ، هوای ماه محبوبم که شامه ام را نواخت دلم پر کشید برای یک کوه نوردی صبح زود پنجشنبه ای بهاری ، حتی به تنهایی!!!!!!!!دیدم نمی شود گفتم پسرک که مرداد به دنیا آمد عوض این کوه نرفته را شهریور ماه با یک کوه نوردی اخر تابستانی در می آورم، و مطمین بودم که خواهم رفت   امروز 5 دی ماه  است ، فردا امیرک 5 ماهش تمام می شود و من در کل این مد...
4 دی 1391

یلدای الی مامان با پیشگویی مایاها

بعضی وقت ها ، بعضی چیزها که با کوچک و بزرگ بودنشان کاری ندارم می شود تلنگر دیرینگ می زند به احساست به منطقت به حساب و کتابت به راه و بیراه هایت انگار آمده کاری بکند چیزی بگوید و برود هرچند زمان بودنش سخت باشد آن هم خیلی... نمی خواستم بنویسم که لااقل به خودم تلقین نشود این همه ترسو بودنم ، اما می نویسم که یادم بماند که اگر روزی برگشتم این حوالی و دوباره فاصله داشتم آن هم زیاد از این همه باید ها ، بشود بعضی وقت های دیگری و بعضی چیزهای دیگری و یک تلنگر و دیرینگ دیگر ... قصه از کجا شروع شد؟؟؟ از این پیشگویی الکی قوم مایا که مقرر کردند در ۲۱ دسامبر سال ۲۰۱۲ این زندگی روی کره زمین به اتمام برسد و یک دوره جدید زندگی روی زمین شروع شود !!!!...
2 دی 1391

مادری 4 ماه و 22 روز و 14 ساعت و 58 دقیقه و 47 ثانیه ایم!!!!!!!!!!!!!

دختری 34 ساله ام برای مادری که همیشه ی همیشه با وجود استقلال مالی کمترین ها را برای خودش خواست و داشت و پدری که بیش از هر چیز دیگر، استقلالم برایش مهم بود گاهی به بهای تجربه نکردن آغوشش و حتی گرمی بوسه اش که در نظرم نیرزید  نوه ای 34 ساله ام ، ارشد برای مادر بزرگ و پدربزرگی هایی از تبار خوبی ها همان ها که بوی کاه گل خانه ی قشنگشان تا چندی پیش پر می کرد کودکی و نوجوانیم را از شور و شعف. و واکنون تنها مانده اند مادر بزرگ هایی بی همسر... خانه هایی که پر است از نوستالوژی های کوچک و بزرگ وجای خالی  پدربزرگ هایی که دیگر نیستند خواهری 33 ساله ام  ، خواهر برادری که مهربان بود و با گذشت با یک دنیا خاطره مشترک بز...
28 آذر 1391

کفر نعمت از کفت بیرون کند....

هر چقــــــــــــــــــــــــدر هم سابقه ی همسر بودنت زیاد باشد هر چه تعداد سالهای دوست ماندنت افزون و افزون تر شود هر اندازه هم در خواهری و مادری و دوستی و برادری و ... روده ی هم را وجب به وجب پیموده باشیم هر مقداری که فکر کنیم  هم را می شناسیم و از حالت نگاه هم  همه ی حرف های نگفته را از بر داریم نمی شود مانند زمانی که کسی از کسی چیزی می نویسد ، یا وقتی کسی  بی اطلاع کسی  در خصوصش حرف می زند طعمی متفاوت با همیشه را تجربه خواهی کرد چه خوب بود از هم برای هم بیشتر می نویشتیم ، اینگونه از هم بیشتر و بیشتر می فهمیدیم و امروز وجه دیگری از خودم از دید دیگری که دوستش دارم را به روایت قلم حرف به حرف و واژ...
26 آذر 1391

بعضی روزها ....

بعضی روزها ........... از اون روزهاست امروز از اون بعضی روز است... چقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر می چسبد........... یکی که دوستش داری و دوستت دارد بدون هیچ بهانه ای  بی هیچ نیازی به تو !!!!!!!! بدون ذره ای علت یک روز خیلی کوتاه پاییزی که نیمی از تهران ابری و نیمی برفی است ،‌ وقتی کار اداره و دانشگاهش در اوج اوج است کلاس زبان می رود و تازه شب هم میهمان است... بعد از ساعات سخت اداره اول دو مسیر  ماشین سوار می شود بعدا  در مترو خط عوض می کند و بیش از ٨ ایستگاه در ازدحام عصرگاهی فشرده می شود سپس سوار ماشین دیگری می شود و اندکی پیاده می آید تنها برای اینک...
25 آذر 1391

بی تجربگی یک مامان بچه اولی

از هرکسی  که این روزها کمتر برایم اهمیت دارد ، خبر می آید  به تعداد به وفور... اما از کسی که می خواهم پسرک را به دستانش بسپارم خبری نیست.٤٥ روز باقی است ... دوباره چله نشین زیارت عاشورای حسینم مددی شاید کسی بیاید که باید ،‌کسی که شاید کمی از دغدغه هایم بکاهد خیال چه خواهد شد چه باید کرد ، خواب شبانه ی اندکم را هم نصف کرده ، ٨ سال فرصت داشتم فکر کنم به روزهای کار اجباری و تنهایی امیر تجربه نداشتم !!!!!!!!!فقط فکر می کردم به نوع رفتارم با همسری که تربیت پسرک را مخدوش نکند به طرز رفتارم با خانواده همسری ، که پسرک همان یک عمو و عمه را به درستی داشته باشد به چگونه گفتنم فکر کردنم خوردنم باز مهندسی اعتقا...
21 آذر 1391

پدر که می شوی...

پدر که می شوی... خوب بودی و بهتر می شوی یا نه اصلا عالی می شوی می شوی همان که روزی مرد رویاهایم بوده ، همراه می شوی حتی اگر راه سخت و پر فراز و نشیب باشد پدر که می شوی مهربان می شوی، دلسوز می شوی ، کوچک شدن صورتم را زیر چشم هایم را حتی اگر در گذشته می دیدی و نمی گفتی این روزها می بینی و می گویی و زود می گویی با نگرانی می گویی آنقدر از گفتنت مغرور می شوم که حیفم می آید جواب سلام خود مرکز توجهم را بدهم پدر که می شوی ، صبور می شوی، بی انصافی کردم... صبور تر می شوی هوشیار تر و بیدارتر می شوی حتی اگر همه ی شب را بخوابی نیمه خوابی بیداری تا به صدای مددم لبیک بگویی پدر که می شوی ، صبح ها زود از خواب بر میخیزی به خاطر خواب صبحم عادت حمام ص...
19 آذر 1391