امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

اِليــــــــــــما

معجزه ی چالِ لُپ

پسرک ِ من گاهی هم بی ارتباط با چرخشِ ماه و خورشید و چگونه قرارِ گرفتن زمین در کهکشان، هم خانه ات، خانمِ خوبِ خانه ی مشترکتان، بلند بلند فکر کردنش می گیرد، راه می رود و حینِ انجامِ کارهایِ تمام نشدنی خانه با خودش صحبت می کند و چون ایمان دارد تو محرمِ همه ی حرف هایش هستی، آن حرف های تهِ تهِ دلش را بی سانسور به زبان می آورد یادت می ماند؟ الزاماً تو مخاطبِ همه ی آن مگوهایِ فوران کرده نیستی اسم آن ها هر چه باشد، غر غر نیست، اصلا ماهیتشان با غر غر کلی فرق می کند، تو گمان کن درد و دل هایِ در راه است که جایِ گفتنشان اشتباهی به این جا رسیده است، یادت باشد برچسبِ "غرغر" که به فکرهایش بزنی، باید محترمانه آماده ی پایِ لرز نشستنش...
19 مهر 1393

عشق

پسرکِ مادر همین که دو چشمِ مهربانت را بر رویِ زیبایی همه ی دخترکانِ عالم می بندی و هر دو تایش را به رویِ عصمتِ چهره اش باز می کنی و  تا همیشه چشمانت همان جا ساکن می شوند و اقامت مادام العمر می گیرند؛ همین که دو چشم ِ نجیبش را بر رویِ خواستنِ همه یِ پسرکان دنیا می بندد و هر دو تایش را به رویِ انتظارِ دلنشینِ خواستنِ با تمامِ وجودِ تو باز می کند و تا همیشه راضی به در کنارت ماندن می ماند؛ به گمانم حادثه یِ غیر منتظره یِ عشق باشد .... پ ن : این عشقی که برایت از آن نوشتم خیلی مدارا و مراقبت و مواظبت می خواهد، چشم ها را نمی توان به جبر تمامِ عمر به یک جا خیره نگه داشت؛ خواستن ها را هم نشاید برایِ همیشه به حکم!! راضی به در ک...
14 مهر 1393

انحصاری عروسم

عروسکم ... از آقایِ خوب مطمئنِ مطمئنم، که هیچگاه کاری نخواهد کرد که از برقِ نگاهت کاسته شود و یا گردی نا خواسته دلِ مهربانت را بپوشاند، او استاد گذشتن و ندیدن و  نرنجیدن و نرنجاندن است امـــــّا اگر روزی در فرداهایی که می رسد، الیمایِ پا به سن گذاشته، دستش بد لغزید و نگاهش کج رفت و زبانش نفهمیده از بی مهری ها گفت، لطفاً به خاطرم بیاور به جایت بنشینم، به جایِ همان روزهایت، همان سن و سالت! به جایِ دخترکی که با هزار امید و آرزو و نقشه برای ساختنِ فرداهایش پسرکِ یک دانه یِ الیما را به شراکت برایِ زندگی و هم سری برگزیده است یادم بیاور که تا همان جایش هم، کلی "نه" گفته ای و دوری کشیده ای و بحران چشیده ای تا در کنار ِ پسر...
6 مهر 1393

عصرگاهی های پسرک

پسرک در اتاقش چهارسو به دست دخلِ یکی از اسباب بازی ها را می آورد، ما هم بیرون به اموراتِ ریخت و پاشِ ایشان مشغولیم صرفا جهت حضور و غیاب؛ آقایِ خوب : امیررضا امیررضا: باباب دلدل امیر کـــــار!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   عصرها آمده و نیامده دنبالم راه می افتد و هرجوری که هست به آشپزخانه هدایتم می کند تــــا دوتایی برسیم به گاز، فر را نشانم می دهد که الی مامان امیر کیک!!!! تقریبا هفته ای دو بار مراسم کیک پختنِ شریکی داریم! از نوعِ اجباریش چایِ عصرها را امیرآقا دم می کنند امیررضا: الی مامان امیر چای دم الی مامان: چشم پسرک را می گذارم رویِ کابینت و با هم و او بیشتر فرآیند را تکمیل می کند ظفرمندانه از آشپزخانه...
8 شهريور 1393

نرسيده به كـــــوه؛

                هروقت که زندگی قلمبه هایِ رویِ بازوهایش را بیشتر از قبل به رخم می کشد و ابروهایش را برایم  پَرت می کند آن دور دورها  و  با تمامِ توانش عرصه را از همه یِ جهات به سویم تنگ و تنگ تر می کند؛ آن وقتی هایی که بدجوری می مانم در منگنه یِ کردارش، درست یا غلط به این نتیجه می رسم که اگر دراينجا ئر ازدحامِ آهن و دود و عجله، غریب نبودم و می توانستم برایِ بعضی از کارهایِ کوچک و بزرگ رویِ کمکِ مامان یا ساعاتِ بازنشستگی بابا، بی منت ترین کمک هایِ عالم، حسابی حساب باز کنم، قادر بودم رویِ زندگی را لااقل يك جاهايي کم کنم ...
23 مرداد 1393

من ماهگي

بر اساسِ‌شواهد و يافته‌هايِ‌مندرج در كتاب‌ها و تجربيات منتشر شده‌ي‌ِ مامان‌ها، با اندكي بالا و پايين در منْ ماهگي به سر مي‌بريم همان ماه يا ماه‌هاي‌ِ ‌عزيزي كه بچه‌ها دوست دارند خودشان پايِ ثابتِ كارهايشان باشند و كم كم به استقلال برسند، چاي را خودشان به هم بزنند، خودشان ليوانِ پر از شربت را سر بكشند، پوشكشان را باز كنند، تنهايي از كوچه گذر كنند و تخمِ مرغ را از يخچال بردارند و به گل ‌ها آب بدهند و يا مثلاً‌ شلوار بابا را آويزان كنند و باتري ماشين كنترلي را عوض كنند و خودشان خودشان را در حمام بشويند و تخم مرغ‌هايِ‌ كيك را با هم‌زنِ برقي هم بزنند ...
18 تير 1393

مــو مــو!!!

مثلِ دو تا پسرِ خوب جا نماز پهن کرده اند و نماز می خوانند،  نماز پسرک کلاً از قانون خاصي تبعيت نمي‌كند،  هم مسيرِ‌ قبله‌يِ ما نماز نمي‌خواند، تعداد ركعت‌هايش قابلِ پيش‌بيني نيست، توالي ركوع و سجود هم ندارد، اولويتِ بالاتري هم پيش بيايد خیلی زود نمازش  تمام  می شود، نيمه‌هايِ‌نماز با سرعت رفت و سطلِ زباله را آورد، موهايِ دست  آقایِ خوب را مشت می کرد و مثلاً می ریخت داخلِ سطل... الیما: امیررضا چه کار می کنی؟ پسرک در حالی که موهایِ خیالی را نشانم می دهد : مامان مــو مــو!!! برایِ عروسک : اگر فردا روزی مراقبِ موهایِ کفِ خانه نبود به مراقبت هایِ شما برچسبِ...
26 خرداد 1393

اين جا تولد است...

عروسكم؛   بعضي‌حرف‌ها مخاطبِ خاصّ ِ خود را دارند، يعني فقط وقتي به زبان و قلم مي‌آيند كه تصور كني مخاطبِ خاصت يعني هماني كه بايد باشد!، نشسته است و تو را مي‌شنود، تو را مي‌خواند.بعضي وقت‌ها بايد در مقامِ مادر قرار گرفت و دردِ دل‌هايِ مادرانه را به دختر زد، همان‌هايي كه به خرجِ پسرها نمي‌رود، حتّي اگر دختركي از جنسِ خوبِ تو فعلاً وجود نداشته باشد،‌ نه فقط برايِ سبك شدنِ دل و آرامش بيشتر، برايِ اينكه انتقالِ تجربه شود، برايِ اينكه لااقل برايِ يك بار هم كه شده گفته شده باشند. راستش اينجانب تا ديروز از وقايعِ روزِ زن دلگير ...
10 ارديبهشت 1393

برايِ عروسم...

دخترِ در راهم ...    اين روزها كه ششْ دانگِ حواسمانٍِ را سرمايه كرده ايم برايِ  ساختِ فردايِ زيباترِ پسرك! اين روزها كه تمامِ توانمان را جمع كرده ايم و مي كوشيم ،‌از بايد ها چيزي برايِ ساختِ روز و روزگارش كم نگذاريم ... به شما هم فكر مي كنم راستش خيلي به شما فكر مي كنم به شمايي كه شايد اين روزها هنوز به دنيا نيامده باشيد يا شايد هم اندكي از زميني شدنتان گذشته باشد به شمايي كه اين روزها دردانه ي مادريد و شده ايد همه ي همّ و غمّ ِ زيبايش انگار  پسركْ امانتِ خدا باشد در دستانمان  كه قرار است در جايي قبل از نيمه يِ راه به شما و زندگيتان ملحق شود قرار است بيايد و بشود شريكِ روز و روزگارتان همراه...
16 شهريور 1392
1