امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

اِليــــــــــــما

دردی که ادامه دارد....

1391/11/3 18:08
نویسنده : اِليــــما
455 بازدید
اشتراک گذاری

تمامِ من کم می شود

 

تمام می شود

وقتی امروز می شود آخرین روزِ من و تو بودن

وقتی امروز می شود آخرین روز بی عجله بیدار شدن ، با چشمان صبحگاهی روی ماهت را دیدن

تو را نفس کشیدن

گرمای تنت را به جان خریدن

نشستن و ناز نگاهت را کشیدن

بی عجله غذایت را پختن

به دنبال شیشه ی شیر نگشتن

تمامِ من تمام می شود

وقتی عقربه های ساعت می دوند تا آخرین دقابق سه شنبه ی ۳ بهمن را به آخر برسانند

وقتی مظلوم تر می شوی، بی صدا تر می شوی و هق هق گریه ام لبت را کنجکاوانه به خنده باز می کند

و تمامِ من تمام می شود

اینک که حرفِ هیچ کس از هیچ سویی در گوشم نمی رود که از سوی دیگر به در آید

که سخت می شوم و اشک هایم سرازیر از مژگانی که تا امروز اینقدر نباریده بودند

با هر زنگی باریدم با هر صدایی هق زدم

منطق در هیچ جای وجودم موجود نیست

اصلاٌ افسار بریده ام و آنقدر سختم که در هیچ ظرفی حجم نمی گیرم

تمام شد ...

و من مانده ام و دست و پاهایی سرد

دلی که بی تلنگری خورد می شود

چشمانی که بی بهانه گریستن را یاد گرفته اند

می گریم بی خجالت بی ملاحظه ی نگاهِ دیگران

من امیرم را می خواهم

آغوشم بهانه اش را می گیرد

کم صبرم می دانم

نبودم.........

شدم.........

کم صبر و بی طاقت و کاملا غیر منطقی همه را هم گذاشته ام پایِ حسّ مادرانگی

می خواهمش...با تمام وجودم

لااقل این روزها که مرا می خواهد که دوستم دارد که محتاج من است که او هم از با من بودن لذت می برد

که شانه ام برایش از همه ی جای دنیا امن تر است

که دنیایش با دنیایم یکی است

خدایم صبرم را کی و کجا آواره کرده ام که اینگونه در ب درم

نگاهم نمی کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟منم همان بدْ بنده ی دیروز و همیشه ات

چقدر غم دارم ...زمان می رود و من نمی روم ..........

نمی فهمم ، اولین نبوده و آخرین هم نیستم ها را

نمی فهممِ زندگی اینطور جریان می یابد ها را

نمی فهمم، خودم هم فرزند مهد بودن را

نمی فهمم ، خودم هم مادر شاغل داشتن را

نمی فهمم ...

نمی فهمم این نیز می گذرد ها را

می گذرد آریییییییییی اما

به چه بهاییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من ت غریبم

و این غربت درست الان بعد از ۷ سال چنان برایم شاخ و شانه می کشد که از ترس دیده شدن اشک هایم پشت امیرک پنهان شده ام

خدایا دنیایت خیلی برایم تلخ شده اگر تو به دادم نرسی ...........

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

دوست مجازی ات!
3 بهمن 91 18:02
حاجی پس توکلت کو؟
"همان خدا هوای کودک مرا هم دارد خوب هم دارد حتی اگر امیرم ، موسی نباشد و من ، مادر موسی....به شرط آنکه توکل کردنم را از نو مشق نمایم..."
همه چیزو بسپار به خودش
خدا هوای غریبیت رو داره عزیزم. شوهر منم تهرانیه و تو اصفهان غریب،میبینم خدا هواشو خیلی داره!
این 2 ماه که بگذره وقتی دیگه بتونه قشنگ غذا بخوره وابستگیش کمتر میشه و اگه جایی باشه که دوست داشته باشه و سرگرم بازی بشه برای چند ساعت اصلا یادش بهت نمیفته.مطمئن باش نی نی من که 9 ماهشه همینطور شده.

به شرط آنکه توکل کردنم را از نو مشق نمایم..."
شرط و ندارم
توکل کردنم مشکل داره حتما
اما حرفات حساب بود
هوای غریبی بابای نی نی و داشته باشید لطفا
ممنونم بابت نوشته هاتون
مامان کوثری
3 بهمن 91 18:17
اگر دنبال تقویم 92 با عکس کودکتون هستین!!! اگر میخواهید جشن تم دار بگیرین !!!! اگر دنبال فریم های زیبا واسه روز عشق هستین!!!! حتما سری به مابزنید و طرح های زیبا و بینظیر ما رو ببینید http://temparti.blogfa.com/ هر طراحی که شما بخواهید تو سریع ترین زمان انجام میشه
زهرا مامان امیرحسین
3 بهمن 91 21:39
قربون دل نازکت
درکت میکنم
چون خودم هم این روزا رو گذروندم
به این فکر کن که پسر گلت از همین حالا داره مرد میشه
بخدا توکل کن
آروم میشی انشاله


توکل می کنیم
دلتنگم بانووووووووووو از حالا
مامان ماهان
3 بهمن 91 23:36
الهی.
معذرت میخوام که هیچ حرفی برای دلداریت ندارم.
گاهی وقتا فکر میکنم چه ستمی به خودمون و نی نیامون میکنیم.کاش این مرخصی حداقل 2 سال بود.هر چند که همون موقع هم سختیهای خودش رو داشت.
نمیدونم.فقط برای هر سه تون آرزوی بهترینها رو میکنم.


الان همین خیلیییییییییی عالیه ممنون دوستم
ویدا
4 بهمن 91 0:41
فکر کنم یه بغل می خوایی الان که سرت رو بزاری و حسابی گریه کنی
این روزها نیز بگذرد!!!


بله
خدا رو شکر شونه ها هست
honar
4 بهمن 91 9:48
eeeeeeeeeeeeeeee
bass kon banoo
salam
baba to dari ye mard tarbiat mikoniaaaaaa......mohkame mohkam bash.arezoomande bahtarinha baraye shoma


چه دعوای خوبی کردید
سلام
ذاست میگین ها من دارم مرد تربیت می کنم
حق با شماست
باید هی تکرار کنم
ممنونم بزرگواررررررررررررررر
بهترین ها برای شما
یه غریبه با شما
4 بهمن 91 13:20
سلام...با اینکه وجه مشترکی با شما ندارم بی دلیل گمان می کنم که باید این دوران را به شادی بگذرانید بانو...وقتی تصمیم خود را گرفته اید به اندازه کافی به آن اندیشیده اید چه دلیلی دارد این همه خود را اذیت نمایید که فرزندتان هم اذیت شود؟؟؟


یعنی واقعا هیچ وجه مشترکی با هم نداریم
خوب خیلی بد شد که
آره درسته باید بگذرونم منتها بین خودمون بمونم یه مقداری خود آزاری هم دارم باید غصه ی همه رو هم بخورم ممنونم به امید پیدا کردن وجوه مشترک
مامان مریم
4 بهمن 91 17:14
باید قوی باشی عزیزم تا امیر قوی بودن را بیاموزد ...شاید این جدایی برای او هم خوب باشد...خدا خودش خوب میداند چگونه برایش مادری کند...توکل کن..

دقیقا حق با شماست
می دانم
اما آدمی است دیگر
نا سپاس و قدر ناشناس
خودش ببخشد
گلبرگ
5 بهمن 91 9:36
سلام
از روزی که این پست رو گذاشتی چند بار اومدم و خوندمش اما هر بار نتونستم چیزی بگم خیلی دلم گرفت
فقط می تونم بگم به خدا توکل کن رفیق!

چشم دوست نازنینم
اصلا آدمه و پوست کلفتشششششششششششش
ممنونم خیلی
معذرت تلخ بودم
دوست مجازی ات!
5 بهمن 91 12:16
حاجی پس چی شد؟فکر دلشوره ی ما رو هم بکن از دیروز تا حالا چند بار اومدم سر زدم ببینم فندق چیکار کرده؟
انشالله که همه چی خوبه؟


قربون شما دوست مهربون
حالا مجازی
راستش دیروز اردوی یک روزه بود
من و امیر و خاله الهه
خداییش بهتر از اون نمیشه
اما خیلی دارم بهش زحمت می دم و عذاب وجدان دارم
خدا رو شکر باز هم دعا می خوام ها ولش نکنییییییییییی
مامان سارا
8 بهمن 91 13:55
مامان الی ، خوندم و انگار امروز کیانم رو برای اولین روز رها کردم و رفتم پی کارم ، آره می گم پی کارم چون در پی کار و شرکت قلبم رو از صبح تا شب در سینه دیگر گذاشتم تا بتپد و من از صبح تا شب با معجره زنده ام .
مامان الی تو نخواهی مرد چون با معجره تا زمانیکه امیرک را ببینی زنده می مانی


کیان جونم سلامت
سجاد
19 فروردین 92 0:31
معرفی نتیجه های پدربزرگ و مادربزرگِ مامانِ سجاد کوچولو ... منتظر حضور گرم شما هستیم ...