مادری 4 ماه و 22 روز و 14 ساعت و 58 دقیقه و 47 ثانیه ایم!!!!!!!!!!!!!
دختری 34 ساله ام برای مادری که همیشه ی همیشه با وجود استقلال مالی کمترین ها را برای خودش خواست و داشت و پدری که بیش از هر چیز دیگر، استقلالم برایش مهم بود گاهی به بهای تجربه نکردن آغوشش و حتی گرمی بوسه اش که در نظرم نیرزید
نوه ای 34 ساله ام ، ارشد برای مادر بزرگ و پدربزرگی هایی از تبار خوبی ها همان ها که بوی کاه گل خانه ی قشنگشان تا چندی پیش پر می کرد کودکی و نوجوانیم را از شور و شعف. و واکنون تنها مانده اند مادر بزرگ هایی بی همسر... خانه هایی که پر است از نوستالوژی های کوچک و بزرگ وجای خالی پدربزرگ هایی که دیگر نیستند
خواهری 33 ساله ام ، خواهر برادری که مهربان بود و با گذشت با یک دنیا خاطره مشترک بزرگ و کوچک و جور واجور ، اندکی می شود که کمتر هست می خواهد که کمتر وکمتر باشد هم برادر برای من هم پسر برای دیگری
و باز هم خواهری 26 ساله ام ، برای جوجه ای که تمام جوجه بودن و بعد ترها بزرگ شدنش با دقایق نوجوانی و جوانی من گره خورد ...هم ذائقه ی خوردنش مطابق شد با عادات غذایی درست و غلطم هم اندک اندک بو گرفت از خصوصیات اخلاقی دشوارم ، مثل وسواس ...
همسری 8 ساله ام شاید هم اندکی کمتر و بیشتر ، همراه مردی که صبوریش در این لحظه پر رنگ تر از هر چیز دیگر در نگاهم بزرگ می نماید که همیشه از همه جا حتی از چشمانش نیز ان صبوری جاری است و عجیب به من کم صبر هم سرایت کرده ، مثل او نشده ام اما بسیار پیشرفت داشته ام
و باز هم هستم :
دوستی با سابقه ای از 30 سال تا حتی چند روز و چند ماه
همکاری با سنوات 14 ساله و دیرترها چند ماهه
همسایه ای از آن دورها تا همین نزدیکی ها
اما از همه مهم تر
مادری 4 ماه و 22 روز و 14 ساعت و 58 دقیقه و 47 ثانیه ایم!!!!!!!!!!!!! نه اندکی بیشتر و نه اندکی کمتر منهای آن 8 ماه و چند روز....
واین مادری را انگار بیشتر از هر چیز دیگر دوست دارم ،
شاید حسی جدید است
شاید حسی متفاوت است
شاید چون فاصله دار شد با مابقی نقش هایم بدینسان شیرین می نماید
شاید آن دیگری که به واسطه اش مادر شده ام این چنین همه کس شدن را آموخته است
دوست دارم همه ی نقش هایم را دوست دارم و این یکی را مادر امیر فندق شدن را از همه بیشتر....