بی تجربگی یک مامان بچه اولی
از هرکسی که این روزها کمتر برایم اهمیت دارد ، خبر می آید به تعداد به وفور... اما از کسی که می خواهم پسرک را به دستانش بسپارم خبری نیست.٤٥ روز باقی است ...
دوباره چله نشین زیارت عاشورای حسینم مددی شاید کسی بیاید که باید ،کسی که شاید کمی از دغدغه هایم بکاهد
خیال چه خواهد شد چه باید کرد ، خواب شبانه ی اندکم را هم نصف کرده ، ٨ سال فرصت داشتم فکر کنم به روزهای کار اجباری و تنهایی امیر
تجربه نداشتم !!!!!!!!!فقط فکر می کردم
به نوع رفتارم با همسری که تربیت پسرک را مخدوش نکند
به طرز رفتارم با خانواده همسری ، که پسرک همان یک عمو و عمه را به درستی داشته باشد
به چگونه گفتنم فکر کردنم خوردنم
باز مهندسی اعتقاداتم و پیدا کردن جواب برای سوال هایی که اگر وقتی بپرسد...
در فکرم خیلی هم عادی و عالی بود سپردن بچه ی ٦ ماهه به مربی مهد ، تازه مستقل هم می شد با کلی آموزش های ریز و درشت
اما...این روزها که مادرم و نیازی نیست ادای خوب بودن را در بیاورم
چه سخت به نظر می رسد جدا شدن از امیرک و سپردنش به کسی که هنوز خودت هم چگونه بودنش را تجربه نکرده ای
مادرهای متفاوت و تجربه های مختلف ، خوب بد زشت زیبا و تو این وسط بی تجربه و حیران
شاید شاید ....دستی از غیب برون آید و کاری بکند