امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

اِليــــــــــــما

کفر نعمت از کفت بیرون کند....

1391/9/26 14:51
نویسنده : اِليــــما
463 بازدید
اشتراک گذاری

هر چقــــــــــــــــــــــــدر هم سابقه ی همسر بودنت زیاد باشد

هر چه تعداد سالهای دوست ماندنت افزون و افزون تر شود

هر اندازه هم در خواهری و مادری و دوستی و برادری و ... روده ی هم را وجب به وجب پیموده باشیم

هر مقداری که فکر کنیم  هم را می شناسیم و از حالت نگاه هم  همه ی حرف های نگفته را از بر داریم

نمی شود مانند زمانی که کسی از کسی چیزی می نویسد ، یا وقتی کسی  بی اطلاع کسی  در خصوصش حرف می زند

طعمی متفاوت با همیشه را تجربه خواهی کرد

چه خوب بود از هم برای هم بیشتر می نویشتیم ، اینگونه از هم بیشتر و بیشتر می فهمیدیم

و امروز وجه دیگری از خودم از دید دیگری که دوستش دارم را به روایت قلم حرف به حرف و واژه به واژه  شنیدم ، چه طعم گسی داشت لذت شنیدنش 

دوباره امروز از آن روزها شد....

کفر نعمت کردم و از کفم بیرون شد آرامش و خواب روز امیر فندق ،

قصه ی امروز هم بعد از شیر خواستن هر نیم ساعت دیشب امیر فندق به این روایت است :

جایزه صبح گاهی بود ، بیدار باش به جای ٩ صبح ، ٧:٣٠ صبح

بغل و بغل و بغل

بیداری و بیداری و بیداری

کثیفی پیاپی لباسش

تلویزیون ندیدنش

حوصله ی بازی نداشتنش

شعر گوش نکردنش

کاش لااقل ظرف پر از خوراک لوبیا بر کف  فرش آشپزخانه نمی افتاد ، یا نمی شکست ، یا اینگونه هزار تکه به این ور و آن ور نمی پرید

کاش ظرف پودر ، پودر داشت برای شستن فرش

کاش سرم محکم به حوله خشک کن حمام نمی خورد

موهای نداشته ام هر کدام به یک جهت می دوند...

تلفن ها بی امان  زنگ می زنند هر چند جواب نمی دهم اما مخل آرامش نداشته ام می شوند و نگرانیم را افزون می کنند بابت نگران شدن آن ور خطی ها

همراهم زنگ می زند

پسرک همسایه بیشتر از هر روز می دود و انگار امروز پیش دبستانی هم نمی رود تا بیشتر خودش را به دیوارهای چهار طرف خانه بکوباند

درهم و برهم و در عجله ام ، پیامی به گوشیم می رسد:

مامانی در هفته ی ٣٦ بارداری:عجب هوای برفیه قشنگیه دوستم الان قهوه دو نفر ترک پشت پنجره می چسبه

یاد دکتر شیخی به خیر ،‌همان که صبورانه در جواب عجله ی بی علت مادرهای هفته ٣٥و ٣٦و ٣٧ ، آرام می گفت با بیرون آمدنشان نه چیزی سبک تر می شود و نه راحت تر

مادرانگی است دیگر، با غذا خوردنی که گاهی فقط گاهی شروع می شود و هیچ گاه تمام نمی شود

همین همین همین مادرانگی ها من را بسسسسسسسسسسسسسسس

امیر فندقم عاشقتم عسلکم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

سمیه جون
26 آذر 91 15:26
شَما این همه درهم و برهمی و قالب وبلاگ عوض می کنی و ایمیل هایت را به روز می خوانی و مطلب به روز می کنی....واقعا ناشکری الی مامان


نشستی مچ من و باز و بسته می کنی ها خاله جوووووووووووووووووووووووون
کاش امروز منو می دیدی
خونه رو
امیروووووووووووو
یادت باشه مامان ها 6 تا یا بیشتر دست دارند همون اندازه هم پا و چشم و گوش
سمیه جون
26 آذر 91 15:27
در ضمن می ذاشتی حداقل دو روز از اومدن من به خونتون می گذشت بعد این همه بلا ی به سرت اومده رو اینجا می نوشتی که من فک نکنم چشمای من شور بوده