تصمیمات اردی بهشتی...
دیشب من که خوابم گرفت ، امیرک تازه بازیش گل کرده بود ، به هزار ترفند و قصه و متل خوابش که کردیم ، تازه من بازیم گرفت
فکرم بپر بپری را شروع کرد از این سر زندگی تا آن سر زندگی
چقدر به خودم خندیدم ، به سادگیم ، به بی تجربگیم
اردیبهشت 91 که رسید ، سنگینی امیرک که آن وقتها آراد بود برایم محسوس شد ، هوای ماه محبوبم که شامه ام را نواخت دلم پر کشید برای یک کوه نوردی صبح زود پنجشنبه ای بهاری ، حتی به تنهایی!!!!!!!!دیدم نمی شود گفتم پسرک که مرداد به دنیا آمد عوض این کوه نرفته را شهریور ماه با یک کوه نوردی اخر تابستانی در می آورم، و مطمین بودم که خواهم رفت
امروز 5 دی ماه است ، فردا امیرک 5 ماهش تمام می شود و من در کل این مدت تنها 2 ساعت بی امیر گذرانده ام ، با خوب و بد بودنش هم کاری ندارم که بسیار نسبی است
و شما اضافه کنید به این کوه نرفته هزار برنامه ی اجرا نشده ی دیگر که باز از سر سادگی و بی تجربگی گفته بودم و نوشته بودم و منتظر اجرایشان بودم ، 6 مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه تعطیلی برای منی که 12 سال بیشترین تعطیلاتم 5 روز بوده است مترادف بود با یک عمر تعطیلی!!!!!!!!!!!!!!!!
چه خوب مادرهایی هستند آنهایی با بچه به همه ی اموراتشان می رسند و نه خودشان اینقدر بسته ی او می شوند و نه او این همه وابسته به این ها ...
این حال این روزهای من است.... و باز هم همین مادرانگی حالا حالا ها ما رابس
دیرتر نوشت:یادم باشد اردی بهشت ها کمتر تصمیم بگیرم یا اگر گرفتم در خصوصش با کسی صحبت نکنم ...