امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

اِليــــــــــــما

مراقبِ حالِ هم باشيم

گاهی که واکنش هایِ‌ كوچك و بزرگِ‌ اطرافيانمان كه نشانه‌يِ‌ رنجش ِ دل و كدورتِ‌ نگاهشان از ما و كارهايمان است را  به عمد نديد مي‌گيريم؛   گاهي که زخمي كه  از رفتارمان بر روحشان وارد مي‌شود را مي‌بينيم و خودمان را به كوچه‌يِ علي چپ مي‌زنيم؛ گاهي كه با خودخواهي مي‌گوييم،‌ مثلِ هميشه دلخوريش تمام مي‌شود و خودش مي‌تواند با اين رنجِ از من رسيده!! كنار بيايد و همان آدم سابق شود گاهي كه همه مــــــنْ!!! مي‌شويم و اولويت‌ها و نيازهايمان را تحميل مي‌كتيم به دور و بريِ هايمان و شرايطِ خاصشان را درك نمي‌كنيم همان وقت&zwn...
4 مرداد 1393

روزهايِ سرطاني

اوّل نوشت:بينِ نوشتن و ننوشتن اين پست ماندم،‌ كلي با خودم كلنجار رفتم، بالا و پايين شدم و تصميم گرفتم كه بنويسم تا لااقل حالِ‌ اين‌روزهايم را مكتوب كرده‌‌باشم و نهايتاً اين نوشته هم مثل همه‌ي نوشته‌هاي ديگر موافق و مخالف‌هايِ خاص خود را خواهد داشت اين‌كه اين روزها و شب‌هايي كه مي‌گذرند متفاوتند و اساسشان اساسي با روزها و شب‌هاي ديگر فرق مي‌كند و مي توانند حالِ‌ آدم را برسانند به بهترين حال‌ها و گره‌هايِ شكل گرفته بينِ معبود و عبد را باز كنند يك طرف... يك طرفِ ديگر هم حال خرابِ اين دل‌ دردمند است.كه لجوج و بهانه‌گير و عاصي شده‌است، و شايد همين...
29 تير 1393

حالِ خرابِ شهر

فلانی راست می گفت، حالِ شهرمان خراب است و ما بي‌سبب برايِ پنهان شدنِ احوالاتِ خرابش به اين در و آن در مي‌زنيم، اين‌‌همه سال پنهان كاري علاجِ‌ دردِ شهر نبوده‌ است انگار.... وقتي هندوانه‌يِ‌ بُرش خورده در سوّمين روزِ ماهِ رمضان حوالي ده صبح در يك دستگاه اجرايي بزرگ دست به دست از اين اتاق به آن اتاق مي‌رود و چاي مثلِ هر روز تازه به تازه دمْ مي‌شود و تقريباً به جز يكي دونفر كه روزه‌اند و يكي دو نفر كه حرمت نگه‌داشته‌اند مابقي علني مي‌نوشند و مي‌خورند و روزه‌داري اين روزها را حماقت مي‌دانند، يعني حالِ شهر خوب نيست   از آن سو...
14 تير 1393

پشــــــــیمانم ....

۱- خدايا آيا واقعا سزاوار است از اين همه پيش بيني و تقاضا و دعا و التماس هاي‌ِ اينجانب ،‌ همين يكي لايق استجابت شود و  بعد از ۹۱ دقيقه نبردِ نا برابر ِ يوزپلنگ ها ، پيش بيني يك به صفر مرا به بار بنشاني كه عذاب وجدان كسبِ  ۲۰ امتياز پيامك ديشب برايم بي‌خوابي بياورد؟‌ پس تكليف پيش بيني بوسني چه مي شود؟؟ آلمان چرا مساوي كرد؟   ۲- ضمن احترام به نظر كي‌روش سرمربی تیم ملی فوتبال ایران كه دو نفر را تغيير دهنده‌ي‌ِ نتيجه‌يِ‌بازي دانستند، اينجانب معتقدم؛ سه نفر نتیجه بازی را عوض کردند، مسی و داور و فردوسي‌پور!!!!!!!!  فقط داور و مسی و فردوسي...
1 تير 1393

صبحانه...

بعد از ماه‌هايِ طولاني هم‌غذا بودنِ با پسرك و توفيقِ‌ اجباري مراعاتِ‌ تغذيه و پرهيز از داروها مخصوصاً خودسرانه‌اش!!!، خودم هم فكر مي‌كردم ، دردِ خود درمانيم درمان شده؛ امّا وقتي گلو درد كلافه‌ام كرد و تشخيصم در آينه "آموكسي سيلين" هر هشت ساعت يك عدد شد و نسخه‌ام را دادم تا بپيچي، لابه‌لايِ عصبانيتت ‌فهميدم بعضي دردها درمان ندارد،‌  بعـــــد از اتمامِ يك بسته كه هنوز دردم را تمام نكرده باشد؛ سفارشِ‌بسته‌يِ‌ دوم را از شب قبل داده باشم، صبح باشد و يك كمي ديرمان شده باشد، به قرص خواستنم اصرار كنم و مجبور شوي با مكث و...
27 خرداد 1393

من و آخرين دوشنبه‌يِ‌بـــــــهار

پسرکم   اینکه ساعتِ‌ قابْ زرشكي چسبيده به ديوارِ ليمويي رو به رويم ساعتِ‌ ۱۹:۲۵ دقيقه‌يِ‌ آخرين دوشنبه‌يِ بهار را در گوشم داد بزند و به رُخم بكشد كه " اليما اين‌ جا اداره است" اصلاً‌ خوب نيست اينكه هنوز چشمم منظره يِ‌ بوستان را از  طبقه‌يِ‌پنجم اداره ديد بزند دل‌شوره مي‌آورد اينكه تلفني بگويي " مامان هندون " و من تصور ِ هندوانه خوردنت را تجسم كنم ، درد دارد اينكه آفتاب در پشتِ‌آسمان خراش هاي سر به فلك كشيده در حالِ خداحافظي با آدم هاست و من هنوز اسير گزارش و كاغذ و عدد و ويرايشم ،‌مور مورم مي كند امـــــــــــــــــ...
27 خرداد 1393

خــــطّ ‍ پيري

امروز صبح كه عينِ سريش چسبيده بودم به تخت و دلْ‌ نمي‌كندم و منتتظرِ يك معجزه نشسته بودم تا  شايد بي‌خبرم  چهارشنبه را به پنج‌شنبه رسانده باشد، در توجيهِ خودم، موفق شدم قدرِ سرِ‌ سوزن در موردِ ‌اين همه بالا و پايين كردنِ خـــطّ ِ فقر به مسئولين حق بدهم؛ ديدم رسماً سنِ خودم را كرده‌ام ميزانِ سنجشِ پيري،‌ عمه كه 30 ساله بود ، من روزهايِ قشنگِ 20 سالگي را مي‌گذراندم؛‌ از نظرم عمه با دو تا بچه پا به سن گذاشته بود و ديگر بايد تمامِ آرزوهايش را در آرزويِ بچه‌هايش حل مي‌كرد و كمكشان مي‌كرد تا به آنها برسند،  بعد &zw...
21 خرداد 1393

دوشنبه‌يِ خردادي

باور كن نه نقصيرِ من است نه تقصيرِ دلم ، قرارمان با روزهايِ از نيمه گذشته‌يِ خرداد كه اين‌ها نبود، من و خرداد كه اين حوالي به هم نرسيده‌ايم، سالهاست اين وقتِ سال كه مي‌رسد همه‌يِ اين سي و يك روز را با هم مي شماريم تا به آخرين روزهايِ بهار برسيم  شوخي هم كه نداريم ؛ هيچ جايِ قلبم خرداد را جزيي از بهار نياورده‌ام، خودش هم پذيرفته شرايطِ بهاري بودن را در همه‌يِ اين سالهايِ‌اخير نداشته است ‌ قرارمان با هم اين نبود كه  صبحِ يك دوشنبه‌يِ خردادي گنجشك‌ها جيك جيك شان را بگذارند رويِ  سرشان و بلند بلند با خدايشان صحبت كنند،‌ قرار نبود ريحان‌ سياه ها راضي ا...
19 خرداد 1393

چرخ بر هم زنم ار غيرِ مرادم گردد

بابا كارمندِ بازنشسته‌يِ مركز كامپيوتر واحدِ تحصيلات تكميلي هستند،‌ آن روزهايِ قبل از بازنشستگي كه افزون بر ما سه تا؛‌كُلي دختر و پسرِ ديگر هم داشتند و با به پايِ‌ تك تكشان پايان نامه دفاع كردند و فارغ‌التحصيل شذند،‌ يكي از پسرهايش  وقتي دكترايش را گرفت و با موفقيت دفاع كرد، به جايِ شيريني يك تابلويِ‌ شعر برايِ ‌بابا آورد،‌ ميخش كرديم گوشه يِ اتاقِ كامپيوتر                           چرخ بر هم زنم ار غيرِ مرادم گردد       من نه ...
18 خرداد 1393