يك روز با مترو
پارك، مركزِ خريد و مترو بودنش تفاوتي ندارد، اين روزها چشمهايم خيلي بيشتر از همهچيز مامانبزرگها را ميبينند و گوشهايم از آنها ميشنوند، اصلاً نميفهمم چرا همه درموردِ مامانبزرگهايشان با من حرف ميزنند، هر چند اين برايِ من و اين روزهايم كه ميگذرند خيلي هم خوب است. از ورودي مترو با يك مامانبزرگِ صورت گرد ئ خيلي سفيد همسفر شدم تا داخلِ مترو، آهسته آهسته پشتش راه رفتم تا بودنم را نفهمد، داخلِ مترو جايي ايستادم كه در زاويهيِ ديدم باشد و عكسالعملهايش را ببينم، "بازارِ روزي" است مترو برايِ خودش و برايِ مسافرانش، يك خانم ما...