روزهايِ سرطاني
اوّل نوشت:بينِ نوشتن و ننوشتن اين پست ماندم، كلي با خودم كلنجار رفتم، بالا و پايين شدم و تصميم گرفتم كه بنويسم تا لااقل حالِ اينروزهايم را مكتوب كردهباشم و نهايتاً اين نوشته هم مثل همهي نوشتههاي ديگر موافق و مخالفهايِ خاص خود را خواهد داشت
اينكه اين روزها و شبهايي كه ميگذرند متفاوتند و اساسشان اساسي با روزها و شبهاي ديگر فرق ميكند و مي توانند حالِ آدم را برسانند به بهترين حالها و گرههايِ شكل گرفته بينِ معبود و عبد را باز كنند يك طرف...
يك طرفِ ديگر هم حال خرابِ اين دل دردمند است.كه لجوج و بهانهگير و عاصي شدهاست، و شايد همين عصيانش موجب شده از زمين و زمان برايش ببارد
چيزي به اسمِ روزهايِ سرطاني شنيدهايد؟ روزهايي كه هيچ تدبيري از وخامتشان كم نميكند و هيچ مُسَكني به قصد تسكينشان نميرسد، از همان روزهايي كه حالِ بدشان ربطي به دندهيِ چپ و راست تو ندارد و اصلاً به همين نيتِ درد داشتن و درد آوردن به صبح ميرسند، از همان احوالاتي كه حالِ بدِ آدم هايِ ديگر غصه هايت را زياد ميكند و غمشان قشنگ مينشيند در نهانخانهيِ دلِ سراسر ويرانت؟ از آن روزهايي كه وقتِ قنوت ميماني نيازهايِ خودت را قطار كني يا دردهايِ بي درمانِ ديگران را...
روزهايي كه كلاً در عذابِ وجداني! از نوعِ حرف زدنت با خدا گرفته تا آشِ زيادي كه رويِ گاز قُل ميزند و وقتي كه ميتوانستي برايِبچه بگذاري و نگذاشتي و گريههايي كه اختيارش از دستت در رفته و پيشِ فلان همكار مرد چيك چيك ناجوانمردانه چكيده رويِ گونههايت!!!!ا عذابِ وجدان از تلفن هايي كه جواب نميدهي و كوچههايِ علي چپي كه خودت را در آنها پنهان ميكني
دُچـــــــــــــــــار روزهايي از همين دستم ....روزهايي كه به رفتنشان ايمان دارم و ميكوشم با درايت از منجلابشان جان به در ببرم و خودم و اعتقاداتم را به لجن نكشم
نميدانم از شانس من بود يا از بدشانسيم كه روزهايِ سرطانيم نِشستند رويِ روزهاي روزه و شبهايِ قدر
اين شد كه دلم طغيان كرد، سر به مُهر كه شدم، سكوتم شكست، كه دلم خواست بي دلشوره و ترس هميشگي صدايش كنم، كه نگرانِ طعمِ كفرِ دردِدلهايم نباشم، كه جبروتش به جبر ساكتم نكند! و يكي مجبورم نكند كه ساكت حكمت است و حكمت است و حكمت.
و اصلاً زور بگويم و فرياد بزنم و بخواهم كه الهي هر چه از رحمني و رحيمي و غفاري و كريمي و حفيظي و مجيدي و مُجيبي و وَدودي در وجود عزيزت موجود است همه را بياور اين جا، بياور برايِ همهيِ بچه هايي كه روزهايشان سرطاني است و سرطان گلوله گلوله توپ ميشود و خانه هايشان را، مادرهايشان را و پدرهايشان را ميبرد، بياور براي سرزمينهاي پر جنگ، بياور برايِ گرسنه ها، براي در بند ماندهها، بياور براي مقروض ها براي مريض ها، بياور براي مادرهاي منتظر، بياور برايِ ما كه دستانمان اينگونه به سويِ آسمانت ملتمسانه دراز است
لطفاً حواست به بچههايِ سرطاني كه روزهايِ درد را زندگي ميكند باشد،
الهي هر چه از منتقمي و قهاري و دَياني در ذاتِ بي انتهايت هست، همه را براي جباران عالم خرج كن، براي زورگوياني كه در مسندِ دينت نشستهاند و از تو و ذاتت برايِ سلاخي آدم ها، برايِ استعمارشان براي به تاراج بردنِ دارايي هايِ مادي و معنويشان خرج مي كنند، خدايا آنهايي كه دينِ آدم ها را هدف گرفته اند و با اعتقاداتشان بازي ميكنند و اين فضاي ناامن را از پشتِلبخندِ كريهشان به عالم و آدم نشان ميدهند تاديب كن
بزرگي تو در قالبِكوچكي فكر و توانم نمي گنجد، گوشهايم توانِ شنيدن ِ اين همه اخبارِ بد و صحنه هايِ خونين را به وقتِ افطار و آرزوهايِ قشنگ ندارد، باور مي كني توانِ تشخيصِ راست از دروغ و حق از باطل را از دست دادهام...
خدايا به دادِ روزهايِ سرطانيم برس.ماهم عسل نيست خدايِ مهربان ِ ماهِ عسل