حالِ خرابِ شهر
فلانی راست می گفت، حالِ شهرمان خراب است و ما بيسبب برايِ پنهان شدنِ احوالاتِ خرابش به اين در و آن در ميزنيم، اينهمه سال پنهان كاري علاجِ دردِ شهر نبوده است انگار....
وقتي هندوانهيِ بُرش خورده در سوّمين روزِ ماهِ رمضان حوالي ده صبح در يك دستگاه اجرايي بزرگ دست به دست از اين اتاق به آن اتاق ميرود و چاي مثلِ هر روز تازه به تازه دمْ ميشود و تقريباً به جز يكي دونفر كه روزهاند و يكي دو نفر كه حرمت نگهداشتهاند مابقي علني مينوشند و ميخورند و روزهداري اين روزها را حماقت ميدانند، يعني حالِ شهر خوب نيست
از آن سو هم وقتي بي دليل هزار تويِ آدمها را كنكاش ميكنند تا ثابت كنند كه فلاني روزه نميگيرد و بعد در خصوصِ خصوصيترينِ رابطهاش با خدا كه آشكارش هم نكرده، قضاوتهايِ بيجا ميكنند، يعني حالِ شهر خوب نيست
يعني بايد نگرانِ فردايِ پسرك باشم، بايد ستونِ وجودش را محكمتر بنا كنم، بايد كمك كنم ايمانش به هر اندازهاي كه هست راسخ باشد، تا به راحتي قضاوت نكند و به آساني طعمهيِ قضاوتهايِ بيجايِ آدمهايِ شهرِ حالْ خرابم نشود ....