مراقبِ حالِ هم باشيم
گاهی که واکنش هایِ كوچك و بزرگِ اطرافيانمان كه نشانهيِ رنجش ِ دل و كدورتِ نگاهشان از ما و كارهايمان است را به عمد نديد ميگيريم؛
گاهي که زخمي كه از رفتارمان بر روحشان وارد ميشود را ميبينيم و خودمان را به كوچهيِ علي چپ ميزنيم؛
گاهي كه با خودخواهي ميگوييم، مثلِ هميشه دلخوريش تمام ميشود و خودش ميتواند با اين رنجِ از من رسيده!! كنار بيايد و همان آدم سابق شود
گاهي كه همه مــــــنْ!!! ميشويم و اولويتها و نيازهايمان را تحميل ميكتيم به دور و بريِ هايمان و شرايطِ خاصشان را درك نميكنيم
همان وقتهايي كه بــــدْ ميشويم و زور ميگوييم و تحميل ميكنيم و زحمتِ ناز كشيدنِ گاه و بيگاه را هم به خودمان نميدهيم
لحظههايي را ميگويم كه دلمان همچنان به ديررنجي و زودبخشيدنشان خوش است و هيچ فهمي براي دركِ نشانههايِ ريز و دشتِ دلخوريشان نداريم
بايد منتظر آن باشيم كه يك روز بين ِ همهيِ اتفاقهايِ افتاده و نيفتاده، چمدانشان را بردارند و چشمانشان را بر روي همهيِ خاطراتِ مشترك ببندند و نگرانيمان را از رفتنشان باور نكنند و هيچ منفعتي برايِ ماندن نداشته باشند و با يك نگاهِ كاملاً تهي فقط بروند و بروند و بروند
با حذفِ منيتهايِ دروغين و به اشتراك گذاشتن منافع مشترک كمك كنيم آدمها به اين نقطه، به اين زمان و لحظه نرسند ...
صداهایِ آرام هم را بشنويم، اعتراضهايِ در لفافهاي كه به قصدِ بهبود ِ روابط داده ميشوند را درك كنيم، اجازه ندهيم به مرورِ زمان و بي اجازهيِ ما حال و روزِ رابطههايمان به وخامت برسد، به فكر مِهر و مِهرياني هم باشيم لطفاً ،
هجرت هميشه هم آنقدر كه فكر مي كنيم تلخ نيست... گاهي براي رسيدن بايد رفت
پ ن : هنوز با تمام وجودم براي تعويض شغلم تلاش ميكنم، سنگ پشتِ سنگ مي آيد و من گاهي باخوصله و گاهي بي حوصله سنگها را جمع ميكنم، به نقطهيِ شروعِ دوباره محتاجم اين روزها،چمدانم آمادهيِ رفتن است، در آخرين روزهايِ مهماني خدا برايِ هم دعا كنيم
پ ن :
من: اسم شما چيه؟
پسرك: امير گاقا.
من: چند سالتون؟
پسرك: دو، الي مامان امير دو!
ديروز اميرگاقا دوساله در راهپيمايي شركت كردند و از خداي ِ منان برايِ هم سن و سالهايشان روزهايِ آرام و بازيهايِ شاد در كنار پدر و مادر طلب نمودند