دوشنبهيِ خردادي
باور كن نه نقصيرِ من است نه تقصيرِ دلم ، قرارمان با روزهايِ از نيمه گذشتهيِ خرداد كه اينها نبود، من و خرداد كه اين حوالي به هم نرسيدهايم، سالهاست اين وقتِ سال كه ميرسد همهيِ اين سي و يك روز را با هم مي شماريم تا به آخرين روزهايِ بهار برسيم
شوخي هم كه نداريم ؛ هيچ جايِ قلبم خرداد را جزيي از بهار نياوردهام، خودش هم پذيرفته شرايطِ بهاري بودن را در همهيِ اين سالهايِاخير نداشته است
قرارمان با هم اين نبود كه صبحِ يك دوشنبهيِ خردادي گنجشكها جيك جيك شان را بگذارند رويِ سرشان و بلند بلند با خدايشان صحبت كنند، قرار نبود ريحان سياه ها راضي از هم خانه بودنِ با فلفل ها بزرگ و بزگتر شوند و از غفلتِ دوروزهام استفاده كنند و به گُل بنشينند، قرار نبود هوايِخرداد نسيم داشته باشد،خنكا بياورد و با همان بيدارم كند، سر صبحِخرداد حوصلهام فوران كند و سرِحوصله برايِصبحانهات ريحان بچينم و تو به ريحان ها آب بدهي
چهرهيِ در خواب رفته ي پسرك در قاب ِ چشمانم خوش بنشيند و با تمامِ ريهام هوايِ اين روزها را نفس بكشم ....
راستي گفته بودم من زندگي در اين روزها را خيلي دوست دارم حتي حالا كه مرا به همهيِآرزوهايم نرسانده است؟