امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

اِليــــــــــــما

از همين دست‌ها...

در حالِ‌انجام كارِِ مورد علاقه ام هستم،‌ ظرف ها را مي‌شويم و هم‌زمان به هزار موضوع با فراغِ‌بال فكر مي‌كنم ، آب غصه‌ها و نگراني‌هايم را هم‌زمان تميز مي كند، دلشوره‌هايم را مي‌شويد و چندتايي راه‌كار خوب برايِ كارهايم پيشنهاد مي‌كند،‌ برنامه‌هايِ‌ بعد از ظرف شستنم را كه رديف مي‌كنم از  پَُشتِ آب و كَف و اسكاچ، ناخن‌هايِ قدْ كشيده‌ام بعد از دو سال به من سلام مي‌كنند دست ها و پاهايِ پسرك را بعد از ( تاب تاب اَبي بــــي*)  با حوصله و دو تايي مي‌شوييم،‌ در پناهِ انگشتان ِ دستانش اندازه‌ي ِ بلندي ناخن هايم، ...
25 تير 1393

نـــاز نــــاز

اوّل کلی توسطِ آقایِ خوب نازِ آقایِ سرایدار را کشیدیم تا دو تا از بزرگترین گلدان ها را خاکِ خوب بریزند  بعد کلی نازِ آقایِ خوب را کشیدیم تا گلدان ها را چهار طبقه!!! بیاورند بالا بعد کلی با ناز و نوازش دانه هایِ جعفری را کاشتیم  و آب دادیم، آن هم جعفري كه دير جيك مي‌زند بعد ترش کلی نازِ دانه هایِ کاشته را کشیدیم تا سبز شوند بعد که سبز شدند هر روز  آبشان دادیم و با جوانه هایشان برایِ رشد ِ بیشتر  وارد مذاکره شدیم همه یِ این کارها را در قرارهایِ بالکنی به همراه ِ پسرک انجام دادیم ، روزهایی که قرارِ پارکمان به دلایلی لغو می شد تا شاهد مراحل رويش باشند دیروزها پسرک همه ...
23 تير 1393

من و "بله"يِ‌لايِ حافظ

به سفارش زنگِ انشاء درست  بعد از ۱۲۳ روز و چهار ساعت و  ۳۳ بار درخواستت، وقتي خيالم از منطقم راحت شد و هزار بار تو را و خواستنت را از دلم پرسيدم و با هم به يك‌جمع بندي اساسي رسيديم؛ كتابِ حافظت را از افسانه گرفتم و  كلاس مستندسازي را ترك كردم و برايت يك "بله" بينِ برگه‌هايش گذاشتم به ضميمه‌يِ  آدمكي كه مي‌خنديد و اسمم و تاريخ آن روز؛ از همان روز  قرار‌هايِ نانوشته‌يِ زيادي بينمان جاري شد. درست از همان محفلِ حافظ خواني بعد از كلاسِ مستندسازي كه مثلِ هميشه تك‌‌خوانِ جمعمان بودي و بي‌حواس رسيدي به مكتوب "بله"...
22 تير 1393

من ماهگي

بر اساسِ‌شواهد و يافته‌هايِ‌مندرج در كتاب‌ها و تجربيات منتشر شده‌ي‌ِ مامان‌ها، با اندكي بالا و پايين در منْ ماهگي به سر مي‌بريم همان ماه يا ماه‌هاي‌ِ ‌عزيزي كه بچه‌ها دوست دارند خودشان پايِ ثابتِ كارهايشان باشند و كم كم به استقلال برسند، چاي را خودشان به هم بزنند، خودشان ليوانِ پر از شربت را سر بكشند، پوشكشان را باز كنند، تنهايي از كوچه گذر كنند و تخمِ مرغ را از يخچال بردارند و به گل ‌ها آب بدهند و يا مثلاً‌ شلوار بابا را آويزان كنند و باتري ماشين كنترلي را عوض كنند و خودشان خودشان را در حمام بشويند و تخم مرغ‌هايِ‌ كيك را با هم‌زنِ برقي هم بزنند ...
18 تير 1393

ليوانِ خالي

اوّل نوشت :‌ به بهانه‌يِ‌زنگِ انشاء آخرين تشعشات نارنجي آفتاب نيمه‌ي آبان با دست‌هاي قلاب كرده آويزان كوه بودند تا بلكه در آن سوي خاكستريش دفن نشوند، آويزان بودند براي غروب نكردن، براي َكمَكي بيشتر ماندن و از همان بالا آدم‌ها را در واپسين دقايق روز  ديد زدن كارهاي خانه كه به زحمت تمام شد، بهارنارنج‌ها با چاي بهاره به دمْ رسيده بودند و عطرشان از پشت فكرهاي درهم زن، شاد و سرمست و غزل‌خوان خودشان را رسانده‌بودند به حسّ  قوي بوياييش،‌ هم‌زمان هم ريه‌اش را از عطرِ شكوفه‌هاي نارنج پُر كرد هم ليوان مورد علاقه‌ اش را از چاي تازه‌دَم؛ مَويز به دست بساط ا...
16 تير 1393

اي باباب دلدل!!!

1- به لطفِ مسافرت هايِ مكرر به مقصدِ‌  شمال و غربِ كشور و ايستادن هايِ پي در پي برايِ پرداختِ‌ زود به زودِ  عوارض،‌ وقتي آقايِ خوب سرعتش را برايِ عبور از سرعت گيرِ پليس راه خيلي كم كردند،  پسرك  نگاهي به كيوسكِ كنارِ‌ جاده انداختند و فرمودند ‌:‌ عمــــو پول ۲-" اي بابا " را به تازگي ياد گرفته‌اند اما بسته به شرايط كاربريش را تغيير مي‌دهند؛‌ وقتي مامان كارِ خاصّي انجام مي‌دهد  در حالي كه با دست رويِ‌ پايشان مي‌كوبند؛ مي‌شود " اي مامان" ، وقتي بابا كار ِ مورد داري مي كنند مي شود " اي باباب دل دل"!!...
16 تير 1393

حالِ خرابِ شهر

فلانی راست می گفت، حالِ شهرمان خراب است و ما بي‌سبب برايِ پنهان شدنِ احوالاتِ خرابش به اين در و آن در مي‌زنيم، اين‌‌همه سال پنهان كاري علاجِ‌ دردِ شهر نبوده‌ است انگار.... وقتي هندوانه‌يِ‌ بُرش خورده در سوّمين روزِ ماهِ رمضان حوالي ده صبح در يك دستگاه اجرايي بزرگ دست به دست از اين اتاق به آن اتاق مي‌رود و چاي مثلِ هر روز تازه به تازه دمْ مي‌شود و تقريباً به جز يكي دونفر كه روزه‌اند و يكي دو نفر كه حرمت نگه‌داشته‌اند مابقي علني مي‌نوشند و مي‌خورند و روزه‌داري اين روزها را حماقت مي‌دانند، يعني حالِ شهر خوب نيست   از آن سو...
14 تير 1393

به نامِ زندگی

پسركم صدايِ مادر را از اين روزهايِ‌ شلوغي مي‌ شنوي كه زندگي عزمش را جزم كرده تا تو و روزهایت را با شتاب و در كمترين زمانِ ممكن به جايي برساند كه آغوشم اندازه‌ات نباشد، از روزهايي كه حتي اگر حواسم را جمعِ جمعِ جمع كنم باز خيلي چيزهايِ خوب و با ارزش را به راحتي از دست داده‌ام و طعمِ نابشان را به درستی نچشيده‌ام ، روزهايي كه این همه تعجیلشان، انگشت به دهانم كرده و گذرِ روزها و هفته ها را از دستانم به در برده است يادت بماند برايِ تويِ رهگذر، زمين گذرگهي پر از جاذبه هايِ‌ خوب و بد است،‌ و زندگي همين گذر از روزهايي است كه مي‌گذرند مواظب گذر ِ بي صدايِ زندگي باش نازنينم، که زندگی چیزی به جز ه...
12 تير 1393

همين روزهايي كه مي گذرند

و شاید يكي از خصلت هایِ يواشكي و دل‌نشينِ  بعد از سي‌سالگي همين رضايتِ خوشرنگي است كه  در لا بِ لايِ‌ حُرمِ نفس‌گيرِ روزهايِ داغ و ساعت‌هايِ طولاني كارِ بيرون از خانه و غذا پختنِ برايِ افطار و سحر و سفره‌يِ مرتب نداشتن به خاطرِ حضورِ پسرك و با عجله وعده‌يِ يك ساعته‌يِ پارك رفتنش را محقق كردن و انتظار آرام برايِ شدن يا نشدن ِ يك جايه‌جايي شغلي  و از همين دست كارها موج مي‌زند  اين دانه دانه سبزي پاك كردن و به گفت و گويِ پدر و پسر ،با كلي فراز و فرود، گوش دادن را دوست دارم،‌ اين‌كه مثلِ يك جوجه‌يِ‌كوچك هر جايِ خا...
11 تير 1393

پشــــــــیمانم ....

۱- خدايا آيا واقعا سزاوار است از اين همه پيش بيني و تقاضا و دعا و التماس هاي‌ِ اينجانب ،‌ همين يكي لايق استجابت شود و  بعد از ۹۱ دقيقه نبردِ نا برابر ِ يوزپلنگ ها ، پيش بيني يك به صفر مرا به بار بنشاني كه عذاب وجدان كسبِ  ۲۰ امتياز پيامك ديشب برايم بي‌خوابي بياورد؟‌ پس تكليف پيش بيني بوسني چه مي شود؟؟ آلمان چرا مساوي كرد؟   ۲- ضمن احترام به نظر كي‌روش سرمربی تیم ملی فوتبال ایران كه دو نفر را تغيير دهنده‌ي‌ِ نتيجه‌يِ‌بازي دانستند، اينجانب معتقدم؛ سه نفر نتیجه بازی را عوض کردند، مسی و داور و فردوسي‌پور!!!!!!!!  فقط داور و مسی و فردوسي...
1 تير 1393