امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

اِليــــــــــــما

ليوانِ خالي

1393/4/16 7:45
نویسنده : اِليــــما
454 بازدید
اشتراک گذاری

اوّل نوشت :‌ به بهانه‌يِ‌زنگِ انشاء

آخرين تشعشات نارنجي آفتاب نيمه‌ي آبان با دست‌هاي قلاب كرده آويزان كوه بودند تا بلكه در آن سوي خاكستريش دفن نشوند، آويزان بودند براي غروب نكردن، براي َكمَكي بيشتر ماندن و از همان بالا آدم‌ها را در واپسين دقايق روز  ديد زدن

كارهاي خانه كه به زحمت تمام شد، بهارنارنج‌ها با چاي بهاره به دمْ رسيده بودند و عطرشان از پشت فكرهاي درهم زن، شاد و سرمست و غزل‌خوان خودشان را رسانده‌بودند به حسّ  قوي بوياييش،‌ هم‌زمان هم ريه‌اش را از عطرِ شكوفه‌هاي نارنج پُر كرد هم ليوان مورد علاقه‌ اش را از چاي تازه‌دَم؛ مَويز به دست بساط ايوان عصرگاهي دخترك را روبروي مزه‌ي گس رفتنِ خورشيد پهن كرد

شب‌هاي شب‌كاري مرد، هم مردش را نداشت، هم بابايِ دخترك و هم حوصله‌يِ‌هميشه‌اش را، حوصله‌يِ شب‌هاي كِش‌دار، خيال‌هاي ناجور و غصه‌هايِ از راه نرسيده.

كارت‌هاي دخترك را پهنِ فرشِ آبي ايوان كرد و كتاب به دست تكيه‌ داد به ديوارِ سنگي آن و نگاهش سُر خورد رويِ‌ حركات  آرام و دقيقِ انگشتان  دختركش كه درست مثلِ انگشتان پدر تپل و كوتاه هستند

دخترك با حوصله و كلي تامل، يكي از كارت‌ها را بر مي‌داشت و در مابقي آنها دنبالِ كارتي مشابه و مرتبط مي‌گشت؛ همين كه به خيالش جفتِ كارت را پيدا مي‌كرد، نگاهش را گره مي‌زد به نگاه مادر و منتظرِ تاييد سرش بي‌حركت مي‌ماند و به محضِ گرفتن تقلب كنار هم جفتشان مي‌كرد و لبخند رضايت لبش را، صورتش را پُر مي‌كرد،

اين كارِ عصرهايي بود كه منتظر مرد نبودند، شيفتِ شب، يكي از سه‌تايشان را كم مي‌كرد و نا محسوس صدايشان را به حداقل مي‌ رساند، ساكتشان مي‌كرد‌

چند تايي كارت مانده‌ بود كه دخترك كنار عكس بره‌اي با سايه‌‍‌ي گرگ، كارتِ دو ليوان خالي و پر از آب را نشاند،‌ بي نگاهي به نگاه مادر براي  گرفتنِ تاييد و تقلب و رفت سراغِ كارت‌هاي  بعدي، انگار كه از اين يكي مطمئن باشد

حواسش از دخترك پرت شد و همه‌ي فكرش جمع شد به چينشِ متفاوت كارت‌ها،‌ بره نيمه‌‌ي  پُرِ ليوان بود و گرگ نيمه‌يِ خالي آن و آدم‌هايِ اطرافش تلفيقي از گرگ و بره،‌ انگار خودش بايد تصميم مي‌گرفت كدام نيمه‌ي آدم‌ها را در مواجه با آن‌ها پررنگ‌تر و بزرگ‌تر ببيند،

بايد تمرين مي‌كرد آدم‌ها را همان‌گونه كه هستند، مجموعه‌اي از خوب‌ها و بدها، بپذيرد و با حضورشان كنار بيايد.

دخترك كه به خواب رفت، ناخواسته كلي از شبِ‌ خالي مادر را پُر كرده بود

پسندها (1)

نظرات (1)

mahtab
18 تیر 93 14:51