کُنجد
از شمال که بیایی، صندوق عقبِ ماشین پر است از کلی خوردنی خوش مزه و تازه که از آدم های ِ دوست داشتنی اطرافت هدیه یِ روزهایِ پایتخت نشینی ات شده، کلی تازه هایی که بیشتر از هر چیز ویتامین محبت دارند و حالت را خوب می کنند، خدا قسمتتان کند عمویی که باغش پرتقال و نارنج های آبدار دارد و قلبش کلی سخاوت و مهربانی سه تایی نشسته ایم پایِ بساطِ پرتقال و نارنگی و کیوی از آب گذشته الیما پوست می گیرد و پسرک برگ برگ شان می کند و با ترتیبی که خودش درکش می کند، مرتبشان می کند در یک ظرفِ دیگر باباب دل دل ناخونک می زند امیررضا حینِ انجام ماموریتِ خطیرش: باباب دلدل امیر آماده نکرده هنوز، صبر کن باباب دلدل یواشکی ناخونک می زند امیررضا...