نمی دانم چطور می شود ؟
نمی دانم چطور می شود ؟ دیروزهای اداره ای هم سر کار میرفتم برخی روزها تا پاسی از شب ،هم معجزه ام را در شکم حمل می کردم ؛ هم کار خانه می کردم هم به این و آن سر می زدم هم خرده فرمایشات اطرافیان را با صبوری انجام میدادم هم وبلاگم را خط خطی می کردم هم با امیر در شکم حرف میزدم اما این روزهای بی اداره ؛خانه ام .امیر را دارم. پای دنیای بزرگ مجازی می نشینم کار خانه می کنم و بیشتر از آن روزها خسته ام انگار دور خودم چرخ می زنم منتظر تعطیلی آخر هفته زیاد می مانم نمی فهمم چرا من که همه ی روزهایم تعطیل است،این همه منتظر تعطیلی هستم.... بعد آن روزهای انتظار بسیار سریع و تند می گذرند بدنم درد می کند شاید از زمین خوردن ...