امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

اِليــــــــــــما

روز شانزدهم شروع قطره آ دی

مامانی پسر گلم از امروز به جز شیر مامانی قطره آ دی هم می خوری ،کلی باهات صحبت کردم برات گفتم که همه این ها برا سلامتیت خوبه و کمک می کنه خوب و سریع بزرگ بشی شما هم با آرامش قطره را نوش جان فرمودید بالندگیت را چشم انتظارم
20 مرداد 1391

عدالت

امیر رضای مهربانم فرشته همراه این روزها و شبهای مادر می خواهم برایت از واژه عدالت بگویم هم آنکه هر چه در این دنیا بیشتر در پیش باشی کمتر به آن می رسی و درکش می کنی، از سوی هر کس و هر چیز آنوقت است که اگر مفهوم به درستی در دل و جان و عقیده ات ننشسته باشد ، درد دارد زیاد هم درد دارد مادر دردی که نه با آغوش مادر نه با هیچ مسکن دیگری التیام نمی یابد کاش می توانستم بعد از واژه صداقت و رو راستی با تو از عدالتی می گفتم که در هیچ جای این کره خاکی وجود خارجی ندارد، آنوقت اندکی و فقط اندکی خیالم از نگرشت به زندگی آسوده میشد، جگر گوشه مادر حقیقت است که می گویند : وقتی فرزند دار می شوید رخصت می دهید برای باقی ایام پاره ای از قلبتان در بیرون وجود...
20 مرداد 1391

شروع همراهی من و پسرم

یکی بود یکی نبود و همین یکی بود و یکی نبود شد معنی تمام زندگی فرزندم بعضی وقت ها فکر می کنم که اصلا آمده ایم تا فقط همین یک جمله را تمرین کنیم و راهی شویم بودن آدم هایی که دوستشان نداریم و یا کمتر داریم و نبودن عزیزانی که حتی فکر نبودشان اشک گرمی در دو چشمت می نشاند امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا اینروزهای تو را داشتن مامان جون به خاطر افطار و سحر بابا جون برگشت خونه از امروز رویای رنگین تنها ماندن با تو محقق شد من باشم و تو باشی و لحظه های ناب عشق ورزیدنمان در تختت آرام چشم بر هم گذاشته ای مادر با لالایی زیبای گوگوش خوابیدی آرامت کرد گویا انسی که با آن در بطن مادر گرفته بودی از جنس حقیقت است ...
18 مرداد 1391

بند ناف

گل پسرم ، سپیده دم 18 مرداد ساعت 3:22 وقتی که مامان می خواست آسودگی بیشتری برای ادامه ی خوابت فراهم کنه، دوست 9 ماهت که در تمام مدت غذای کافی برات فراهم می کرد ، روی تشک تعویض باهات خداحافظی کرد و از تنت جداشد، مطمئنت کرد که از این به بعد یه مامان کوچولو داری که اگه خیلی هم کامل و تمام عیار نباشه اما تعهد داره که شکم خوشگلت و سیر کنه.آره مامانی بند نافت افتــــــــــــــــــــــــــــــــــاد وای که چقدر مرد شدی امیرم . مبارک باشه فرزندم
18 مرداد 1391

دوازدهمینروز با هم بودنمان

چقدر برنامه ریزی کرده بودم برای این روزهای داشتنت، برای دقایقی که من می مانم و عطر تن و شوق حضورت در این خانه چه کارهایی را در نظر داشتم با هم به انجام  برسانیم ولی انگار همین بودنت شده همه ی کار و بار و دغدغه من فرصت هیچ چیز دیگر نیست امیر جان ، نه خواب کافی نه خوراک اندازه نه تماسی نه پیامی و نه حتی چشم بر هم گذاشتنی به اندازه ی یک آخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیش دنباله دار همه جا فقط امیر است و سه کار اصلی او سیر بودنش، خواب کردنش و تمیز نگاه داشتنش شاید بی تجربه ام مادر که با هر گریه ات اینقدر دست و پایم را گم می کنم که نمی دانم اولویت بالاتر کدام است رحمی کن به مادر و لااقل چانه ات را هنگام گر...
17 مرداد 1391

روزمرگی هایم

امیرم ١١ روزه ای مادر، و چقدر به نظرم بزرگ شده ای این روزها خوب می فهمم به درستی بهشت زیر پای مادران است ، هــــــــــــــــــــــــــــــــتر مادری عزیزکم هر جای دنیا معصوم و مظلوم و پاکی بزرگ و قابل ستودنی و هنوز معجزه ای مادر، وقتی همه چیز را غیر اکتسابی اینقدر خوب آموخته ای به حساب و کتاب همه چیز بیشتر از همیشه می اندیشم و........................... حس افسردگی مادر با وجود نعمت و معجزه ای به بزرگی تو بسیار عجیب است،‌ تو را دارم در آغوشم به داشتنت می بالم و در همه لحظه به پاس بودنت خدا را شاکرم به یمن وجودت و لمس تن و عطر سرمست کننده ات همیشه نم اشکی در چشمان خانه کرده است اما.. باز در اعماق وجودم غصه ای پنهان دردی جانک...
16 مرداد 1391

دلشوره های مادر

امیر جان جان مادر میدانی دلشوره های اینروزهایم از چه جنسی است؟ نگرانم دردانه شبها که از شیره جانم ساعات متمادی نوش می کنی  و مادر زیر لب شکر لطف پروردگار را بار هاو بارها به زبان زمزمه می کند،چشم های خسته ام با تمام توان باز نگاه میدارم تا تمام حرکات چشم و لب و دهان و گونه و دست و پاهایت را ثبت کنم چه کنم مادر چگونه قدر این  لحظه های فرشته بودنت رابدانم چه کنم مادر که فردا حسرت از دست دادن این لحظه ها را نخورم چه لذتی دارد تو را داشتن عاشقانه بوییدن و با تمام وجود لمس و حس کردن امیر رضـــــــــــــــــــــای مادر امروز میلاد کریم اهل بیت است چشمان فاطمه به قرص قمر حسن باز شده است و شما نهمین روز از زندگی را در آغ...
14 مرداد 1391

خاطره اومدنت مامانیییییییییییییییییی

امروز ٥ شنیه است ، ٥ مرداد سال ١٣٩١ و ٦ رمضان ١٤٣٣،‌و نهایتا ٢٧ جولای سال ٢٠١٢،‌دومین روز از هفته ٣٨ همراهی نازدانه مادر، از بابا عادل خواستم یه سری به آرایشگاه بزنه با این پیام " این هفته شاید پسرم بیاد کدوم بابا عادل خوشگلو باید ببینه ؟" و بابا عادل خوشگل شد، افطاری براش استیک درست کردم و قارچ و سیب زمینی از صبح تو آرامپز قرمه سبزی بار گذاشتم که به قول بابایی بوش همه ی کوچه رو برداشت، خودمم ناهار استیک خوردم روال پنجشنبه ها خونه رو تمیز کردیم و با خاله بلک مدام در تماس بودم ، افطاری و با بابا دلدل خوردیم ، تنبلی نکردم رشته پلو و آبکش کردم و ته دیگ نون برا بابا گذاشتم ، رو مبل رو پهلوی چپ به روال همه ی این ماه ها دراز کشیدم و ...
11 مرداد 1391