امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

اِليــــــــــــما

روزهای با هم بودنمان

1391/7/25 15:09
نویسنده : اِليــــما
669 بازدید
اشتراک گذاری

پسرنازنین مادر

از این روزهایم برایت می نویسم از این روزهایی که هنوز یک ماهه نشده ای

چهارشنبه برای دیدن دکتر نریمان راهی چمران شدیم ، روز پزشک بود اول شهریور ؛ برای دکترت گل و گز بردی و روزش را به او تبریک گفتی ، بابایی از دکتر خواست بدون نگاه کردن به پرونده ات بگوید چند ماه ای مادر، دکتر گفت تازه وارد سه ماهگی شده ای به خاطر وزنت نبود دلبندم به واسطه قدت بود که به نظر می رسد مانند بقیه موارد به پدر رفته ای

دکتر از پایان روزهای خوشی گفت و آغاز شب نخوابی های شما، پیش بینی کرد دچار دلدرد به علت روده بازکردن خواهی شد و گریه هایی که منجر به سیاه شدن شما می شود و به قول دکتر نه حتی قرمز شدنت!!!!!!!!!!!!!!! و نحوه آغوش گرفتنت در این دقایق را به ما آموزش داد

از مادر خواست شبها نشسته به شما غذا بدهم به مادر هم اختیار داد که در 5 دقیقه حمله کولیک آزادم عینا اشک بریزم و یا خونسردی خود را تا رفع حمله حفظ کنم

رفتیم خانه بلک، برای اینکه حرف دکترت را زمین نگذاری مانوری از دلدرد بر روی آنتن بردی و مادر گریه کردن را امتحان نمود چقدر بیحال شدی بعد از دلدرد

شب هم تکرار شد ، این روزها به همین می گذرد

و مادر اندکی به خدا نزدیکتر است سجاده نشین خوشبختی و عاقبت به خیری تو ام دلبندم با همه ی سختی هایی که برای سجاده نشینی مجبور به تحملم

مادر بزرگ بابایی از همدان مخصوص دیدن شما به تهران آمده امروز به دیدنش می رویم تا شما هم جده پدری خود را که زنی پرهیزگار و دوست داشتنی است زیارت کنی

نمی دانستم ، اما به خاطر تعویض اختیاری صندوق بازنشستگیم 6 ماه حقوق ندارم ، اندکی دلگیر شدم فقط اندکی و بعد به راحتی یادم  آمد:

مهم نیست چه چیزهایی ندارم

مهم این است که در راس همه ی امور خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدارا دارم بابا دل دل مهربان و صبور را دارم و یک فرشته که نه از دیدنش و نه از استشمام عطر تنش و نه از به بر کشیدنش سیر نمی شوم

می ترسم از آن زمانی که آغوش مادر برای حجم تنت کوچک شود و نتوانم اینگونه به آغوشت کشم و به تو آرامش دهم

این روزهایم را دوست دارم با همه ی سختی ها و دلشوره هایش

حتی آن هنگام که به واسطه ترسی که بعضا خودم برای خودم می سازم اشک می ریزم و ضربان قلبم به 1000 می رسد و هیچ چیز آرامم نمی کنم

این روزهای دو تایی بودنمان را دوست دارم و راضی نیستم هیچ کس هیچ کس حتی برای کمک کردن به آرامش مادر شریک لحظه هایمان شود

خیلی با شما صحبت می کنم ، به مادر چشم می دوزی و گوش می دهی  با هم بازی می کنیم ، قران گوش می دهیم ، دعا می کنیم و پر از شادمانیم می کنی

چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه حسی عجیبی از تو به من منتقل  می شود

فقط وقتی در آغوش منی هیچ اضطرابی ندارم و من هم آرام آرامم ، وقتی بعد از تلاش فراوان به خواب می روی دلتنگت می شوم و ثانیه ها را برای بیدار شدنت می شمارم . عجیب شده ام مادر

مادر شده ام این روزها ، مادر واقعی

بعد از مدت ها بررسی و مطالعه و پرس و جو تصمیم بر این شد که سه شنبه اولین روز از آغاز ماه دوم زندگیت ، مسلمان شوی مادر(به قول قدیمی ترها) بابایی 5 روز تعطیله و این یه شانس خوب برای من و شماست تا انشالله این مرحله را هم پشت سر بگذاریم

کتمان نمی کنم دلشوره و ترسم را از روز سه شنبه اما توکل می کنم و هم از او صبر و آرامش برای خودم  و شما می خواهم

در اغوشم با اطمینان می خوابی آنقدر که بی ترس و واهمه از بغلی شدنت ، به این لذت تکرار نا پذیر  عاشقانه و برای ساعت های متوالی تن می دهم .

دوستت دارم الان و این لحظه حتی بیشتر از دیروز- یک شنبه ٠٥/٠٦/١٣٩١  ١٥:٣٦

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)