نفرِ آخر بودن کلی کار میبَرد
درست به اندازهیِ سنّ ِ پسرک، هنگامِ ترکِ خانهیِ سه نفری باهم؛ من و امیرفندق کوله به دوش چهارطبقه را به کوب می کوبیدیم و می رسیدیم به کوچه و بعد چند قدمی آنورتر پارک و سرمان را گرم میکردیم با بچههایِ در حالِ بازی و گربههایِ همیشه گرسنه و به دنبالِ غذا ؛ تـــــــــــا همین دیروز، که آقایِ خوب و پسرک با کولهیِ آماده رفتند و خانه به سکوت مطلق رسید خداییش چسبید، سر فرصت آماده شدن و روسری انتخاب کردن و جوراب پوشیدن،بی هیچ چشم مامان جانی و باشه پسرِ گلمی! امّا فراموش کرده بودم وظایفِ نفرِ آخر بودن را... جمعآوری زبالهها از آشپزخانه و دستشویی، خاموش کردن مودم، هدایتِ همهیِ هاپهایِ پسرک به ت...