امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

اِليــــــــــــما

طبقه­ي چهارم ِ بدونِ آسانسور خيلي هم خوب است ....

1392/10/18 7:36
نویسنده : اِليــــما
338 بازدید
اشتراک گذاری

جنابِ  آقاي ِخوب، حوالي ساعتِ سه عصر، پسرك و خانه را از خانمِ پرستار تحويل مي­گيرند

چيزي حدودِ دو ساعتِ بعدترش

من؛  پسرك، جنابِ آقايِ خوب و خانه­ي نقليمان را ؛ از خداي مهربان هديه مي­گيرم ...

از روزهايِ مَهد و مدرسه ، با كليد در باز كردن را دوست نداشتم ؛ خيلي مي چسبد كليد دسنت باشد ولي گوش­هايي منتظر شنيدنِ زنگي باشند كه تو صدايش را در آوري. هي در مي­آوري كه نشانه­ات باشد..

در آپارتمان چهار واحدي ما ، يك طبقه هميشه غايب است ، نيستند ، رفته اند دورهايِ دور و سالي يك­بار همسايه­ي ِ شب­هايِ تابستانِ تهران و ما مي­شوند، طبقه­ي دوّم! ماييم و تنها دو همسايه ....

زنگ مي­زنم، پسرك تصويرم را مي بيند و مـ ا مـ ا ن  را با فاصله­ي ِ معنا دار بينِ  دو  مـ ا  ،‌ بخش مي­كند ...

تا رسيدنم به طبقه­ي چهارم و آغوشش ، همان­طور منتظر بر آستان در مي­ايستد

بر اساس قانوني نا گفته و  نا نوشته ، پايش را تحتِ هيچ شرايطي از چارچوبِ در بيرون نمي­گذارد ،

 و صدايم مي كند...

پا گردِ اوّل : مـ ا مـ ا ن 

با لحنِ خودش تكرار مي­كنم .... نخودي خنديدنش را  كه مي­شنوم سرعتم را بيشتر مي­كنم

پا گردِ دوّم : مـ ا مـ ا ن 

صدايش قوي­تر است و فاصله­ي من به او كمتر . . . لحنش را  مادرانه تقليد مي­كنم

پا گردِ سوّم : مـ ا مـ ا ن  سوّم را كه مي­گويد، تصويرش در قابِ چشم­هايِ مشتاقم مي­نشيند با دستي كه به سويِ جنابِ آقايِ خوب دراز شده است و پله ها را نشان مي­دهد ...  كه يعني آن­كه مي­آيد؛ مـ ا مـ ا ن   است....

به طرفم برمي­گردد و   مـ ا مـ ا ن  را مي­بيند و مي­دود به اندرون سراغِ هاپ­هايِ نازنينش..

طبقه­يِ چهارم  بدونِ آسانسور خيلي هم خوب است، اصلاً مزيت است براي مزه كردنِ  انتظارِ مادرانه

شرمنده­يِ دو همسايه­ي عزيز هم هستيم براي اين تنها آلودگي صوتي كه ايجاد مي­كنيم ، ناچارم به توليدش....

پي نوشت: متاسفانه بعد از اين مراسم دو دقيقه­اي، خبري از به بر كشيدنِ مادرانه نيست كه نيست، مي­دود و مي­رود سراغِ هاپ هايش، همه­يِ حيوانات در باغِ­وحشِ پسرك هاپ! هستند و جالب اين است كه خودش منظورِ خودش را از هاپ­هايِ  يكساني كه  صدا مي­زند، مي­داند، دقيق مي­داند

و اين قصّه­يِ همه­يِ اين روزهايي است كه به خاطرِ آلودگي هوا خانه مي­مانند و دنبالِ مـ ا مـ ا ن   نمي آيند...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان طاها
18 دی 92 13:29
قصه تکرار شدنی هر روز خانه ما فقط بجای مامان بابا ست که پسرمون صدا میزند و دو تا پله مانده تا پدر برسد خودش را میاندازد در بغل پدر و هر شب تا بغل میشود تابلو گل روی دیوار را باید نشان پدر بدهد
اِليــــما
پاسخ
اي جام به پسري ي ي ي اي جان زنده باشيد الهي
مامان سارا
20 دی 92 1:52
سلام عزیزم ای جونم که بعد از این همه مدت که اومدم چشممون به جمال عسلکم روشن شد اون موقع ها بود که عمر من کفاف نداد هی می گفتم عکس بزارید یادتونو به الحمداا... ؟!!!! در اولین فرصت میام برای خوندن همه پست ها و خوردن پسرک نازنازیت
اِليــــما
پاسخ
سُلام عزيزم خوش اومديد خوش اومديد بله ما در خدمتيم