هجده تمام!
اینروزها که روزشمارهایِ تکرارنشدنی جایشان را به ماهگَردهایِ دلچسب داده و ماهگردهایِ نازنین هم رسیدهاند به یک و نیمسالگیِ دوستداشتنی، من و پسرک و آقایِ خوب هم به انتهایِ هجده ماه زندگی سه نفره رسیدهایم،
از پشتِ ازدحام یک حسِّ مطلق و یک غریزهیِ برتر به نامِ نامی مادرانگی، گوشههایِ کوچکی از اندامِ فراموش شدهیِ زنی به نام من به چَشم میخورد.یکی که انگار فرصت کرده خودش را از پستویِ همهیِ این روزهایِ پُر مشغله به من برساند به زندگی!
حالا که پسرک زیتون را به گوجه و گوجه را به خیار و پنیر را به همهیِ اینها ترجیح میدهد، من هم فرصت دارم خُردههایِ فراموش شدهام را از از جاهایی که به خاطرِ تولدِ ناگهانی پسرک، غیر منتظره رهایشان کرده ام یک جا جمع کنم
حالا که طعمها را میشناسد و با انگشتانِ تُپلش در ظرفِ غذا، اوّل به دنبالِ هویجها میگردد و آنها را میخورد و بعد سرِ فرصت انگشتانش سراغِ قارچ ها میدوند و دستِ آخر به خدمت سیب زمینی ها میرسد، لا به لایِ این اولویتبندیش من هم فرصت دارم چایِ بِه دم کنم و در لیوانِ گُل قرمزم بریزم و قُلُپ قُلُپ و بی عجله بنوشم و زُل بزنم به زلالی لحظه هایش
حالا که میتواند با کفگیر ملاقههایِ پلاستیکی ِ مامان و سطلِ ماست و چند تایی لیمو عمانی، چهل دقیقهای خودش با خودش سرگرم باشد ، من هم زمان دارم نشانهیِ کتابِ فراموش شدهام را از صفحه یِ هفتش خارج کنم و چند سطری بخوانم و بعد انگشتم را جایگزینِ نشانگر کنم و در حرکاتِ آرام و با دقتش غرق شوم
هجده که تمام میشود انگار وقتِ از آب بیرون آمدن است ، نفس کشیدن است ، فرصت را غنیمت شمردن است، دنبالِ الیمایِ بی پسرک گشتن است لااقل برایِ ساعتی از روز
هجده که به انتها میرسد، انگار یکی از هزارتویِ همهیِ این پانصد و چهل روز بیصدا بیرون میآید و امضایش را از فقط مادرِ امیرفندق به الیما تغییر میدهد؛ هر چند مهمترین وظیفهاش تا ابد همان میماند
هجده که تمام میشود،پوستهایِ نارنج خلال میشوند و زهرشان گرفته میشود و ذخیرهمیشوند برایِ شیرین پلویِ محبوبِ آقایِ خوب، می شود از" جانم مامان جان" بابتِ زحمتِ سالِ قبلشان تشکر کرد
حالا کُلی از کارهایِ نکرده بالاخره؛ دست و پا شکسته به انجام میرسند....
حالا ؛یکی نفس می کشد؛ مکث میکند؛به عقب بر میگردد؛خودش را تحلیل میکند؛ تنهایی به قضاوتِ خودش مینشیند؛ به خودش امتیاز میدهد و فرصتهایِ پیشِ رو را را با خودش مرور میکند برایِ تغییراتی کوچک و اساسی و لازم
حالا همان یکی عاشقِ هجدهماهگی پسرک با بوسه هایِ صدا دارو نمازهایِ با رکوع و سجود و وسایلِ مفقودیِ خانه و جابجایی ابزارِ آشپزخانه و تخم مرغِ نخوردن تحتِ هر شرایطی و بابا را مامان صدا زدن شده است.... عاشقِ عاشق
انتهایِ هجده ماهگی هم عالمی دارد