امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

اِليــــــــــــما

هجده تمام!

1392/10/26 23:06
نویسنده : اِليــــما
444 بازدید
اشتراک گذاری

این­روزها که روزشمارهایِ تکرارنشدنی جایشان را به ماه­گَردهایِ دلچسب داده و ماه­گردهایِ نازنین هم رسیده­اند به یک و نیم­سالگیِ دوست­داشتنی، من و پسرک و آقایِ خوب هم به انتهایِ هجده ماه زندگی سه نفره رسیده­ایم،

از پشتِ ازدحام­ یک حسِّ مطلق و یک غریزه­یِ برتر به نامِ نامی مادرانگی، گوشه­هایِ کوچکی از اندامِ فراموش شده­یِ زنی به نام من به چَشم می­خورد.یکی که انگار فرصت کرده خودش را از پستویِ همه­یِ این روزهایِ پُر مشغله به من برساند به زندگی!

حالا که پسرک زیتون را به گوجه و گوجه را به خیار و پنیر را به همه­یِ این­ها ترجیح می­دهد، من هم فرصت دارم خُرده­هایِ فراموش شده­ام را از از جاهایی که به خاطرِ تولدِ ناگهانی پسرک، غیر منتظره رهایشان کرده ام یک جا جمع کنم

حالا که طعم­ها را می­شناسد و با انگشتانِ تُپلش در ظرفِ غذا، اوّل به دنبالِ هویج­ها می­گردد و آن­ها را می­خورد و بعد سرِ فرصت انگشتانش سراغِ قارچ ها می­دوند و دستِ آخر به خدمت سیب زمینی ها می­رسد، لا به لایِ این اولویت­بندیش من هم فرصت دارم چایِ بِه دم کنم و در لیوانِ گُل قرمزم بریزم و قُلُپ قُلُپ و بی عجله بنوشم و زُل بزنم به زلالی لحظه هایش

حالا که می­تواند با کفگیر ملاقه­هایِ پلاستیکی ِ مامان و سطلِ ماست و چند تایی لیمو عمانی، چهل دقیقه­ای خودش با خودش سرگرم باشد ، من هم زمان دارم نشانه­یِ کتابِ فراموش شده­ام را از صفحه­ یِ هفتش خارج کنم و چند سطری بخوانم و بعد انگشتم را جایگزینِ نشانگر کنم و در حرکاتِ آرام و با دقتش غرق شوم

هجده که تمام می­شود انگار وقتِ از آب بیرون آمدن است ، نفس کشیدن است ، فرصت را غنیمت شمردن است، دنبالِ الیمایِ بی پسرک گشتن است لااقل برایِ ساعتی از روز

هجده که به انتها می­رسد، انگار یکی از هزارتویِ همه­یِ این پانصد و چهل روز بی­صدا بیرون می­آید و امضایش را از فقط مادرِ امیرفندق به الیما تغییر می­دهد؛ هر چند مهمترین وظیفه­اش تا ابد همان می­ماند

هجده که تمام می­شود،پوست­هایِ نارنج خلال می­شوند و زهرشان گرفته می­شود و ذخیره­می­شوند برایِ شیرین پلویِ محبوبِ آقایِ خوب، می شود از" جانم مامان جان" بابتِ زحمتِ سالِ قبلشان تشکر کرد

حالا کُلی از کارهایِ نکرده بالاخره؛ دست و پا شکسته به انجام می­رسند....

حالا ؛یکی نفس می کشد؛ مکث می­کند؛به عقب بر می­گردد؛خودش را تحلیل می­کند؛ تنهایی به قضاوتِ خودش می­نشیند؛ به خودش امتیاز می­دهد و فرصت­هایِ پیشِ رو را را با خودش مرور می­کند برایِ تغییراتی کوچک و اساسی و لازم

حالا همان یکی عاشقِ هجده­ماهگی پسرک با بوسه هایِ صدا دارو نمازهایِ با رکوع و سجود و وسایلِ مفقودیِ خانه و جابجایی ابزارِ آشپزخانه و تخم مرغِ نخوردن تحتِ هر شرایطی و بابا را مامان صدا زدن شده است.... عاشقِ عاشق

انتهایِ هجده ماهگی هم عالمی دارد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)