دلِ من و دلِ خانه
دلِ من و خانه با هم و خیلی یک دفعه ای (البته که نه!!) و خود جوش، یک تکانِ اساسی می خواهد؛ از آن تکان ها که همه یِ تابستانی ها را ببرد و زمستانی ها را بیاورد، اصلاً همین که تابستانی ها بروند خانه خود به خود خنک می شود، دمایِ هوا کم می شود و بویِ خاکِ باران خورده از روزنه هایِ باز به سراغ حالم می آیند تا خوب و خوب ترش کنند. دلم از آن تکان ها می خواهد که پرده هایش به بهانه یِ شستنِ راهِ نگاه بالا می روند و چند ساعتی درون و بیرون وجود را به هم وصل می کنند، فرصتی می شود که این وری هایِ محرم راست و درست آن ور و آن وری ها را برانداز کنند و همه چیز بعد از این دید و بازدید شفاف و زلال و جاری بنشیند سرِ جایِ اوّلش، یک بهانه ی ِ درست درمان!...