دلِ من و دلِ خانه
دلِ من و خانه با هم و خیلی یک دفعه ای (البته که نه!!) و خود جوش، یک تکانِ اساسی می خواهد؛ از آن تکان ها که همه یِ تابستانی ها را ببرد و زمستانی ها را بیاورد، اصلاً همین که تابستانی ها بروند خانه خود به خود خنک می شود، دمایِ هوا کم می شود و بویِ خاکِ باران خورده از روزنه هایِ باز به سراغ حالم می آیند تا خوب و خوب ترش کنند. دلم از آن تکان ها می خواهد که پرده هایش به بهانه یِ شستنِ راهِ نگاه بالا می روند و چند ساعتی درون و بیرون وجود را به هم وصل می کنند، فرصتی می شود که این وری هایِ محرم راست و درست آن ور و آن وری ها را برانداز کنند و همه چیز بعد از این دید و بازدید شفاف و زلال و جاری بنشیند سرِ جایِ اوّلش، یک بهانه ی ِ درست درمان! که از رویِ دلتنگی یا شادی چشم هایِ من و پنجره ها را بشورد تا بعدش حتی اگر نخواهیم، نتوانیم جور دیگر نبینیم، دلم برایِ آداب ِ رسیدنِ به پاییز خیلی بیشتر از سالی که گذشت تنگ شده است ، هم برای ِ خودم هم برایِ خانه
تکاندن هایِ اساسی که تمام شود،همت که کنم کوله ی ِ دل و پستوهایِ خانه باید پر شود از آذوقه هایِ مغذیِ شش ماهه یِ پیش رو، باید کلی شعر و قصه بلد شوم برایِ زمستانِ پسرک دو ساله ام ،از آن قصه های طولانی که توانِ رساندنِ چشمانش را به زیباترین رویاهای صادقه داشته باشند و بتوانند کمتر پارک رفتنمان را جبران کنند، ظرف هایِ روی میز باید پر شود از زردآلو و آلبالو خشکه و لواشک، از گردو و کشمش و بادام هایِ تحفه رسیده، حوله هایِ پاییزی را بچینم سرِ جاهایشان و دریچه هایِ کولر را ببندم رویِ سوزِ پشتِ بام، دستگاهِ بخور را بنشانم سرِ جای خودش و روزی صد بار مواظب باشم پسرک سراغش نرود، ملحفه ها را بگردانم رو به رنگِ پاییز،
من و همین پنج شنبه ی ِ پیش رو کلی کارِ نکرده و وعده هایِ یواشکی داریم برایِ به مهـــر رسیدنمان.
سهمِ آقایِ خوب هم بشود شستنِ دیوارهایِ نرسیده به پاییز و پرده هایی که قرار است روبه بارانِ پشت شیشه تمیز شوند،
کارها که تمامِ شد، از آخرینِ بِه خشک هایِ سالِ قبل دمنوش که دم کردم و انگشتانم را حلقه کردم دورِ لیوانم؛ چشم هایم که چرخید رویِ نظمِ نیمه یِ دوم سال؛ راضیِ راضی که شدم، جایِ تک تکتان را خالی می کنم. قول می دهم