بویِ خوب ِ دلگرمی
حتماً که نیاید کلاسِ اوّلی باشی که شکوفه محسوب شوی،
حتماً که نباید دانشجویِ ترمِ یک باشی که مِهر ماهت، پاییزِ از راه رسیده ات کلی با همیشه ها فرق داشته باشد
حتماً که نباید اولین روزِ کاریت باشد و کارمند کوچولو محسوب شوی که کلی آدم، منتظرِ گزارش روزِ نخستت باشند
بعد از 14 سال کارمندِ رسمی بودن هم دلت مثلِ همان شکوفه یِ 7 ساله است و تمامِ شب قبلش تُپ تُپ می زند، اگر چند سالی منتظرِ این تغییر بوده باشی، اگر همزمان همه چیز در حالِ تغییر باشد
سحرگاهِ اولین روز چشمم را از تصویرِ پسرک به خواب رفته پُر می کنم و بچه و خانه و پرستار را جمیعا به خدا می سپارم و عینِ چهار طبقه را به امید ساعت پنچ ! دو تا یکی می کنم، ازپشتِ شیشه یِ در تصویرِ دستی افقی با قرآن که منتظر من و یک شروعِ تازه است می نشیند کنار تصویرِ خوابِ پسرک ... و این یعنی حواسِ آقایِ خوب به من و این شروع هست
عزیزی اول صبح "امیدت به خدا" می فرستد
مامان مطمینم می کند به تعداد کافی به جایم" رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ ... " خوانده است
بابا پیامک می زند که " انشالله تا این لحظه در محیط جدید کار خوش گذشته باشد"
کلی زنگ و پیام دارم که از همه ی آنها بویِ خوب ِ دلگرمی می آید، سختی امروز و روزهایِ اول به همین دلگرمی ها و یادهای ِ عمیق ارزید، به همین تلفن هایی که جواب ندادم، به اسم هایی که رویِ گوشیم نقش بست و حالِ نگاهم را خوب کرد
+ می دانستم سخت است و سخت هم بود ، همین که شنبه صبح از درب ورود تا رسیدن به اتاقی که کلیدش را داری کلی سلام نگویی و علیک نشنوی سخت است،چه برسد به بقیه اش!!!!
+آنهایی که هجرتشان از این سوی دنیا به آن سوی ِ دنیاست و یک دفعه دل می کنند و همه چیز را می گذارند و می روند، دل هایِ بزرگی دارند، کلاً آدم از این دست تغییرات نیستم؛ امروز کلی به عزمشان آفرین گفتم
+هنوز فکر می کنم سختی هایش به این نو شدن و شروعِ دوباره ای که محتاجش بودم ارزید
+ حق با شما اگر حکمتان لوس بودنِ من در این زمینه است، با حقیقت که نمی شود جنگید، می شود؟