همهيِ مزهاش، ُبرو و بيايش،بگير و ببندش، درْ عجلههايِ دلنشين نفس كشيدنش، اضطرابِ تمام نشدنِ كارهايِ نيمهكارهاش، شور و هيجانِ بازارِ دم ِ عيدش حتي براي مني كه خريد ندارم؛ در روزهايِ باقيماندهيِ هفتهيِ آخر اسفند خلاصه ميشود؛ هفتهيِ بعد همين روزها،كه سالِ جديد به خوبي و خوشي و سلام و صلوات تحويلمان شده و سالِ كهنه با همهي خاطراتش كوله به دوش در سفرِ بازگشت به سر مي برد،همين كه بهار بانو بر مسندِ حكومتشان جلوس نمايند و رويِ هم را ببوسيم و عيد را شادْباش بگوييم، اهميّت داشتن و نداشتن سبزهيِ عيد و كارهايِ به پايان نرسيده و خريدهايِ نكرده هم از بين ميرود، فشارِ به موقعِ انجام د...