چهار تا مونده به آخر
همهيِ مزهاش، ُبرو و بيايش،بگير و ببندش، درْ عجلههايِ دلنشين نفس كشيدنش، اضطرابِ تمام نشدنِ كارهايِ نيمهكارهاش، شور و هيجانِ بازارِ دم ِ عيدش حتي براي مني كه خريد ندارم؛ در روزهايِ باقيماندهيِ هفتهيِ آخر اسفند خلاصه ميشود؛
هفتهيِ بعد همين روزها،كه سالِ جديد به خوبي و خوشي و سلام و صلوات تحويلمان شده و سالِ كهنه با همهي خاطراتش كوله به دوش در سفرِ بازگشت به سر مي برد،همين كه بهار بانو بر مسندِ حكومتشان جلوس نمايند و رويِ هم را ببوسيم و عيد را شادْباش بگوييم، اهميّت داشتن و نداشتن سبزهيِ عيد و كارهايِ به پايان نرسيده و خريدهايِ نكرده هم از بين ميرود، فشارِ به موقعِ انجام دادنِ كارها تمام ميشود و ممكن است انجام شدنشان يك سالِ خورشيدي ديگر به طول انجامد، شايد همين! علتِ اين همه اصرارِ آدم ها به تمام كردنِ كارهايِ نيمه كاره باشد، بعدش انگار آدمها به يك سكون و سكوتِ از سرِ اجبار و بي تكليفي ِ كمْ مزه ميرسند،
همان قدر كه اين روزها و نفس كشيدن در حال و هوايِ متفاوتشان را دوست دارم ، بعدش را نه ...
بهار بانو، امسال كه بيايي خيلي چيزها با سالِ قبل فرق كرده است، چينهايِ بيشتري از دامنم به زيرِ چشمانم رسيده اند؛ خطّ ِ اخم و خنده ام همزمان با هم عميقتر شده است، صدايِ نفسهايِ چند نفري به گوش نميرسد و چند نفري هم به مجموعهي ِ سالهايِ قبلمان اضافه شدهاند،
پسرك نشسته و بي دندانِ سال قبل راه ميرود، ده تايي دندان دارد و جوجه را با شيرين ترين تلفظِ "جيم" ادا ميكند، هم سفرهيِ ما شده و ديگر نمي شود همان اندك زور را به سليقهيِ ذايقه اش تحميل كرد
يك حسّ ِ خيلي بدي ، فاصلهام را از خدا بيشتر از روزهايِ مشابه سالِ قبل تخمين ميزند، و اندازهيِ روزمرگي هايِ دخيل در تار و پود عمرم را بيشتر،خيلي بيشتر، اين حسّ ِ دوست نداشتني آزارم ميدهد و مرا وا مي دارد تا به فكرِ چاره اي برايِ اين بيچارگيم باشم،
هيچ تغييري در ليست آدم هايي كه از آن ها دلخوري دارم ايجاد نشده است، شمارهي ِ آدمهايِ بيشتري را با تاريخِ تولدشان در گوشي هميشه همراهم ذخيره كردهام و ياد گرفتهام بي هيچ اجباري ، تحميلي، تكليفي زادروزشان را تبريك بگويم
رفتارم با آدمها كمتر به نوعِ رفتارِ آنها بر ميگردد و ارتباطِ كمتري با نحوهيِ حال و روزشان دارد؛ از نظرِ خودم به ثُباتِ خوبي در اين زمينه رسيدهام، و در بلاتكليفي روزهايِ آدم ها بي تكليف نمي مانم
يكي از كارهايِ بلند مدّتِ رويِ زمين ماندهام را شروع و البته زخمي كردهام و با سرعتِ خيلي پاييني هدايتش ميكنم، هر چند موفقيتي كسب نكرده ام اما براي شروع به همين اندك هم راضيم
و راستش حالم انگار از سالِ قبل همين روزها بهتر است و اموراتِ خودم و خانه كمتر از دستم در مي رود، ولي همچنان خسته يِ كارهايِ تمام نشدني هستم
پ ن : فقط چهار بار بخوابیم و بیدار شویم ، امسال را به انتها رسانده ایم، تمامش کرده ایم و نقطه را گذاشته ایم سرِ خطي كه الهي حالش خوب باشد و ما را به حالِ خوب برساند ، يك دندانه به عدد "دو" سال ۹۲ اضافه شده و يك رقم به بهارهايي كه ديده ايم،
بهار بانو در سبدت توكل و مِهــــــر و آرامش داشته باش لطفاً، برايِ سالي كه با ميهماني شما آغاز مي شود؛ چشم به راهِ آمدنت هستيم