امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

اِليــــــــــــما

با تشکر از قیدِ زمان و مكان

1392/12/21 8:23
نویسنده : اِليــــما
369 بازدید
اشتراک گذاری

كارمندِ دولت بودن از آن مقوله­هايي است كه هم شدنش  مجموعه­اي ازخوب­ها و بد­ها را به همراه دارد هم نشدنش، حقوقِ اسفندماه را نداده­اند، و سه ماه اضافه كار و پاداش شش ماهه­يِ دوّم سال را هم، ما كه اصولاً خريدِ عيد نداريم امّا همه­يِ اين ندادن­ها و نگرفتن­ها دست به دست هم دادند تا عيدي همان چند نفري را كه بايد بخريم ، نخريديم...

حالا كه دستم كوتاه و خرماها بر نخيل­هايِ صنوبر قدْ نشسته­اند،‌ تصميم گرفتم عيدي خودم را كه شكرِ خدا منوط  به عواملِ خارجي دور از دسترس نيست، به دستِ خودم برسانم و خدارا چه ديدم شايد چند روزِ باقي­مانده تا بهار هم برايِ دست گرمي تمرينشان كنم.

هفته­يِ پيش از دستِ اداره در رفت و دوره­يِ هشت ساعته­يِ " سبكِ زندگي” را برگزار كرد، بگذريم كه برايِ همين هشت ساعت 4 بار نام استاد دادند و دوره هم نهايتاً توسطِ دو نفر ارائه شد؛ امّا يكي از استادها به همين زندگي پُر از قِيد ِ ما آنقدر قيد و كار سخت اضافه كردند تا كمي به سبكِ فيلمِ "آتش بس" دلم برايِ اليماكوچولويِ نشسته در وجودم بسوزد

استاد تاكيد مي­كردند برايِ خانواده چيزي مثل " پرچمِ خانوادگي " بسازيم و در جلساتِ داخلي و رسمي از آن استفاده كنيم

يا نمادي خاص طراحي كنيم و  بر رويِ لباس هايمان بچسبانيم كه نشانه­ِ خانواده­يِ ما باشد و غرور بياورد

يا مجسمه و تمثيل ِ افرادِ موثر خانواده مثلِ پدر بزرگ و مادربزرگ و... كه كارِ ويژه­اي براي خانواده انجام داده اند را بسازيم و جايِ خاصّي نصبش كنيم

‌برنامه­يِ مكتوب بيست ساله، سند چشم انداز و برنامه ­هايِ بلند مدت و ميان­ مدّت و كوتاه مدّت ويژه­يِ خانواده داشته باشيم حتّي!!!

و كلي مواردي كه همين الان هم در زندگي خيلي­ها، آسانترش، وجود دارد و هست.

نه اينكه همه­يِ فرمابشاتشان سختْ اجرا باشد، امّا از اين دست حرف­هايش خيلي خودم را در خودم بُرد.

بعد از كلي بالا و پايين كردنِ حرف­هايشان و كَلَنجار با  روزهايِ زندگيم به اين نتيجه رسيدم همين روزهايِ پاياني سال را بهانه سازم و ضمنِ تقدير و تجليل  از زحمات چند ساله يِ قيدِ زمان و مكان ،‌حضورشان را در زندگي كم­تر كنم، مقدارشان را در خيلي جاهايِ زندگي كه الزامش بالا نيست تعديل كنم و به خودم اجازه­يِ نفس كشيدن بدهم

هيچ اشكالي ندارد از خودم كارِ اضافي نكشم، در زمان­هايِ سخت در مكان­هايي كه الزامي ندارد حضور نداشته باشم،

به اين نتيجه رسيدم قيدِ مقدار رويِ اندازه­يِ حضور آدم­ها  در زندگيم، كار نمي كند، به عواملِ خارجي متعددي بستگي دارد كه شايد كمترينش من، نوعِ رفتارم و شرايطِ زندگيم باشد

در مواجه با اين دست آدم­ها، رهايشان خواهم كرد  تا مقدارِ حضورشان را خودشان تعيين كنند بدونِ اينكه اجازه دهم قيدِ مقدارِ دلخواهشان را رويِ من و روزهايم كار بگذارند

مي­دانم اجرايِ  اين­ ها كه نوشتم كارِ سختي است برايِ مني كه روزها و شب­هايش پُر است از قيودي كه خودش تحميل خودش مي­كند، پُر است از آدم­هايي كه خيلي وقت­ها نبودنشان بسيار بهتر از حضورشان است امّا باز نبودنشان آزارش مي­دهد ، امّا بايد شروع كرد؛

شايد سي و چند سالگي هم خيلي دير برايِ ترك ِ رفتارِ نادرست يا شروعِ رفتارهايِ درست نباشد....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

❀ ◕ ‿ ◕ ❀ نی نی شیطون ❀ ◕ ‿ ◕ ❀
21 اسفند 92 15:41
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود . عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...
اِليــــما
پاسخ
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...