امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

اِليــــــــــــما

از همان چهارشنبه ها؛

1392/12/7 11:26
نویسنده : اِليــــما
390 بازدید
اشتراک گذاری

موضوع انشــــــــاء:‌ غربت

 


 عصرِ يك چهار­شنبه­يِ بد باشد، خيلي خيلي بد، از همان چهارشنبه­هايِ سگي، كه بي­دليل كهكشان كج است و چرخشِ‌ كُندِ زمين تهوع مي­آورد؛‌ از آن­هايي كه تمام اصولِ روان­شناسي و روان­درماني  را ناكام مي­گذارد، كه بهار نارنج آرامش نمي­آورد و نسخه­يِ گُل گاوزبان و ليموعماني از كار افتاده ، كه موسيقي رامم نمي­كند و مخزنِ اشك­هايم بي انتها شده­اند،

 با عجله  و به زور، همه­يِ اضافه­هايِ سطرِ اوّل خانه را  بفرستم در سطر­هاي دور از چشمت، كوفته­ها را بي حوصله قلقلي كنم و تازه موقع تفتشان يادم بيفتد پياز رنده شده را اضافه نكرده­ام، بيخيالش شوم و كله­گنجشكي را با همان قلقلي­هايِ بي پياز بار بگذارم و اشك بريزم به اميدِ واهي سبك شدن!

بعد منتظر بمانم و بمانم تا تو برايِ‌خوب كردنِ حالم بيايي، برايِ صاف كردنِ كهشان، برايِ رفعِ اين­همه دلْ آشوبه­هايِ مخرب،

 و  تو نيايي، راسِ زمانِ هر روزه­ات نيايي، آمدنت كِش بيابد، ديـرت، ديـــــــــــــــــــــرتر شود و حوصله­يِ خراب من هم خراب تر

كه زنگ نزني! كه  با كليد در را باز كني، كه  يعني چهارشنبه­يِ تو هم از همان چهارشنه هاست، از همان سگي­هايش!

كه بويِ كله گنجشكي حالت را خوب نكند، كه كُلي زمان بخواهد از طعمِ  گسِ كلماتِ گسسته گسسته­يِ زير زبانت به علتِ كج بودنِ كهكشانت برسم، اين­كه نفسم تنگ شود از بالا پايين كردنِ كلمات؛ كه نگاهم نكني ، كه چشم­هايِ‌وَرَم كرده­ام را نبيني، كه  گردنت سرت را بالا نياورد، كه چشمانت اصرار داشته باشند به يك جايِ دور زل بزنند و بزنند و بزنند

اينكه كلافه­ام كني، اينكه كلافه­ات كنم  تــــــــــــــــا به وقتِ‌حرف زدن برسيم! امّا برسيم و ريز و درشتِ دلت را يك دفعه ، بي وقفه به گوشم برساني

كه دلت تنگ باشد، كه حوصله­ات سر رفته باشد، كه بينِ‌تو و او برايِ ادامه­يِ تحصيل در مقطعِ دكتري با كلي فاصله علمي او را پذيرش كرده باشند،

كه  پّستِ دلْ­خواهت را همين امروز داده باشند به كسي كه لياقتش را نداشت،

 كه بي قرعه وامِ "خوب توماني" سهمِ پسرِ خواهرِ آقايِ مدير شده باشد،

 كه استخدامت بي دليل سرو سامان نمي­گيرد؛

 كه همه­ي دوستانت هم دوره­اي­هايت به حكمِ "‌رفتن و نماندن" اين روزها به همه­ي نقشه­هايِ سي و پنج سالگيشان رسيده­ باشند، كه ده سال از برنامه­يِ زندگي دلخواهت عقب­ترباشي، كه كارت با رشته­ات، با تخصصت كه اين همه سال برايش سگْ دو زدي هم­خواني نداشته باشد؛

 كه  اصلاً "دل"ِ ماندن نداري و همه­ي وجودت "پــــا" شده باشد براي رفتن

و اين حرفِ آخرت باشد....

كه غربت را به خانه و هم­خانه ترجيح مي­دهي، كه بايد تصميمم را بگيرم يا همسفر به "غربت" رسيدنت شوم  يا همين­جا بي تو "غريب "بمانم....

كله گنجشكي بي پيازِيك چهارشنبه سگي كه تو هم حالم را بهتر نكردي ، همان بهتر كه تّه بگيرد، بسوزد، جزغاله شود...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فهيمه
10 اسفند 92 15:00
اليما جان من هم اين هفته يك 5شنبه سگي داشتم و هق هق هاي بي امان به قول تو بدون اندكي سبك شدن.باز خوشا به حال تو كه از احساست مينويسي بي محابا.من كه سالهاست بيگانه شده ام با قلمم.امان از دلتنگي ها...
اِليــــما
پاسخ
چه بــــــــــــــــــد!الهي همه ي روزهات خوب و عالي باشه فهيمه جان