امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

اِليــــــــــــما

پنج شنبه بازار

1392/12/20 7:55
نویسنده : اِليــــما
382 بازدید
اشتراک گذاری

آخرِ هفته شمال بوديم، مهمانِ خانه­يِ مامان بزرگ كه الهي باشد و سالم باشدو مهمانش باشيم؛ حريم ِ امنِ خانه­اش بهترين ترجمه­يِ "آرامش" برايِ همه­يِ احوالاتِ من است

پسرك را برديم پنج­شنبه بازارشان، سير و باقالي هر جا كه كاشته شوند، همين كه قابلِ خوردن شوند، خودشان را پيش از هر جايِ ديگر به شمال مي­رسانند، رويِ تخت­ها پُر بود از سير و باقالي و مركباتي كه از دستِ برفِ زيادِ امسال جانِ سالم به دَر برده بودند، تركيبِ رنگ­­هايشان و آدم­هايي كه سرِ فرصت و بي­عجله خريد مي­كردند و هوايي كه سرمايش هم بويِ بهار مي­داد؛ حتّي برايِ مني كه سال­ها تجربه­يِ زندگي در بهشتِ ايران را دارم هم، خيلي خيلي جذاب بود، چه برسد به پسرك كه لُپ به دست شكايتِ مهرباني آدم­هايي را مي­كرد كه لُپَش را مي­كشيدند و نوازشِ كلاميش مي­كردند و مي­رفتند، ميخ­كوب شده بود كنارِ بساطِ ماهيِ مردِ ماهي فروش و زُل زده بود به نحوه­يِ پاك كردنِ ماهي­ها، موقعِ دل نمي­كند از بازاري با آن همه رنگ و با كم­ترين سرعت  گام بر مي­داشت

فرصتِ كوتاهي بود اماّ هم خلوت بود و هم هوا ياري كرد و كلي خاطره­هايِ رنگي جمع و جور كرديم برايِ دورِ همي­هايمان


 پ ن1: يادم رفت افزون بر همه­ي ِ دست­بُردهايي كه به خوراكي­هايِ مامان بزرگ از نوعِ "آوردن" زدم ؛‌سيرِ تازه هم بياورم، آقايِ خوب شهريار و تهران را به دنبالش گشتند و نيافتند؛ مطمئن شدم سيرها قبل از هر جا، شمال رفتن را انتخاب مي­كنند

پ ن 2:  مامان بزرگ كنارِ گازش كه رويِ زمين است نشسته بود و برايِ پسرك به رسمِ شمالي­ها، اوّل اسفند مي­شمرد و بعداً دود مي­كرد، فردا صبح پسرك كنار بساطِ مامان بزرگ دستِ راستش را به آرام به سمتِ راست و چپ حركت مي­داد و همه­يِ تركيباتِ ممكن دو حرفِ "الف" و "لام" را كنار هم مي­گذاشت، مامان بزرگ صدايم كرد تا برايش رمز گشايي كنم ، پسرك از مامان بزرگ مي­خواست برايش اسفند بشمارد و دود كند، آن حرف هايِ كنارِ هم ،‌صلوات از نوعِ پسرك بودند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

avina
20 اسفند 92 8:02
خیلی ناز
اِليــــما
پاسخ
ممنونم
مامانثمین
20 اسفند 92 8:30
خدایشان حفظ کند: - مادربزرگی که خاطرات ریز و درشت را رقم می زند. - کودکی که روزمرگی ها را ورق می زند. - شمالی که بوی بهشت می دهد. - پنج شنبه بازاری که ... (در زمان تحصیل من در بهشهر چهارشنبه بازار بود!!!) - و مادری که اینقدر زیبا همه چیز را به قلم می کشد. پاینده باشید.
اِليــــما
پاسخ
ممنونم خيـــــــــــــــــــــلي آقايِ خوب هم بهشهر درس خوندن!
مامان ثمین
21 اسفند 92 14:06
چه جالب!!!!! من برای دوره ارشدم هفته ای یک روز بهشهر بودم(روی هم بریزی شاید یک ماه!!!)؛ حسابداری خوندم.
اِليــــما
پاسخ
آره خيلي جالب بود