امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

اِليــــــــــــما

دومین سفر امیر فندق شاید بلک عروس شود

نه اینکه روزهای بی امیر فندق، مسافری سبک بال بودم نه ، همان روزها هم که به لطف خوش سفری و صبوری همسری کم مسافرت نمی رفتیم ، جمع کردن توشه سفر وقت گیر بود ...اما این روزهای با امیر فندق هم وقت گیر است وهم سخت به ویژه اگر مقصد همدان سردسیر باشد و تو به علت مشغله هایی که خودت و دیگران برایت ساخته اند بهانه نخریدن لباس گرم برای امیر را مهیا کرده باشــــــــــــــــــــــــی   بلک راضی به رفتن به همدان شد، عروس می شود شاید هم نه!!!!!!!!!راستش شاید حتی یک دهه هم با هم اختلاف سن نداشته باشیم اما متفاوتیم خیلی، همیشه حق را به او نمی دهم نه اینکه حق با او نباشد نــــــــــــــه!!!!!!!!این از همان تفاوت نشات می گیرد، روزهای سختی را گذراند خیل...
3 آبان 1391

امیر رضا در ، 2 ماه و 26 روز و 10 ساعت و 10 دقیقه و 5 ثانیگـــــــــــــــــــــــــــــــی

تمام احساس این روزهایم خلاصه شده به ایامی که میگذرانم ، افکارم برهوتی شده از هیچ وقتی از بالا به آن می نگرم ، از آن زاویه انگار من هستم و مغزی که بزرگ بزرگ بزرگ می نماید و پر است از خالی، آنقدر شلوغ که تمرکز بر آن مشکل است و آنقدر خالی که انگار جز امیر و این روزها خاله اش چیزی در آن نیست نمی دانم این تضاد چگونه ممکن است اما وجود دارد، دیشب بعد از مدت ها خندیدیم بسیار بسیار بسیار ، ولی انگار ازدحام این همه خنده که به واسطه همان میهمان چند روز پیش که از راه دور آمده بود و خاله پیشی بچه هاست موجب کاهش اندکی از این همه اضطراب وجودم نشد تمرکزم بر روی کارها این روزها صفر است ، زبان می خوانم از روی سایتی اما نه بیش از ده دقیقه تفسیر می خوانم ...
1 آبان 1391

توشه هایی برای همیشه

امیر فندقم از پیشانی زیبایت بوسه بر میچینم ، سبد سبد ، ذخیره میکنم برای روزهای مبادایم؛ که الهی روزهایی از آن جنس اندک باشد،درست همان وقتی که همه ی همه ی قصور خودم و دنیا را غیر منصفانه بر سجاده عبادت ، به خدای مهربانی ها نسبت می دهم ، یادم باشد که به واسطه رئوف بودنش مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن مملو از بد بندگی و رو سیاهی ؛ چه لحظه های ناب ، زیبا و بی بازگشتی را تجربه کرده ام،در خاطرم این همه لطف پروردگارم ماندگار بماند ، تا لااقل شکر یک از هزارش را منصفانه ابراز نمایم امیرم ، بوسه از پیشانیت، نفس کشیدن عطر تنت، لذت به آغوش کشیدنت، لمس تن ظریفت، چشم دوختن به نگاه اسمانیت، غرق شدن در حرکات دست و پای نازنینت همه و همه توشهه ا...
1 آبان 1391

نمی دانم چطور می شود ؟‌

نمی دانم چطور می شود ؟‌ دیروزهای اداره ای هم سر کار میرفتم برخی روزها تا پاسی از شب ،‌هم معجزه ام را در شکم حمل می کردم ؛ هم کار خانه می کردم هم به این و آن سر می زدم هم خرده فرمایشات اطرافیان را با صبوری انجام میدادم هم وبلاگم را خط خطی می کردم هم با امیر در شکم حرف میزدم اما این روزهای بی اداره ؛‌خانه ام .امیر را دارم. پای دنیای بزرگ مجازی می نشینم کار خانه می کنم و بیشتر از آن روزها خسته ام انگار دور خودم چرخ می زنم منتظر تعطیلی آخر هفته زیاد می مانم نمی فهمم چرا من که همه ی روزهایم تعطیل است،‌این همه منتظر تعطیلی هستم.... بعد آن روزهای انتظار بسیار سریع و تند می گذرند بدنم درد می کند شاید از زمین خوردن ...
29 مهر 1391

روزهای با هم بودنمان

پسرنازنین مادر از این روزهایم برایت می نویسم از این روزهایی که هنوز یک ماهه نشده ای چهارشنبه برای دیدن دکتر نریمان راهی چمران شدیم ، روز پزشک بود اول شهریور ؛ برای دکترت گل و گز بردی و روزش را به او تبریک گفتی ، بابایی از دکتر خواست بدون نگاه کردن به پرونده ات بگوید چند ماه ای مادر، دکتر گفت تازه وارد سه ماهگی شده ای به خاطر وزنت نبود دلبندم به واسطه قدت بود که به نظر می رسد مانند بقیه موارد به پدر رفته ای دکتر از پایان روزهای خوشی گفت و آغاز شب نخوابی های شما، پیش بینی کرد دچار دلدرد به علت روده بازکردن خواهی شد و گریه هایی که منجر به سیاه شدن شما می شود و به قول دکتر نه حتی قرمز شدنت!!!!!!!!!!!!!!! و نحوه آغوش گرفتنت در این دقایق را ...
25 مهر 1391

امیر لالا ندارد ....

بعضی وقت ها ، یک تماس از سوی کسی که هیچوقت نزدیک نبوده و گمان سلامی از سویش نیز به فکرت خطور نمیکرد آنچنان شادت می کند که فراموش می کنی دیشب را تا خود صبح نخوابیده ای، و سپاس او بابت آنچه وظیفه ات بوده به خاطرت می آورد که نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ،‌هنوز خیلی ها خیلی وقت ها برای سپاس گامی پیشرو و قلبی وسیع دارند و نکته جالب قضیه آنجا نمود پیدا میکند که همان کس نه قامیل است نه دوست است و نه سابقه ی آشناییتان به سنوات قبل بر می گردد، کاملا معمولی به واسطه کار با کسی آشنا می شوی که حتی لزومی نمیبینی که شماره همراهش را داشته باشی!!!!!!!!!!!!اینگونه آن شوری که نمیدانی از کجا و  کی ر تنت رخنه کرده به سراغت می آی...
25 مهر 1391

تفاوت مادرانگی ما با مادرانگی مادرانمان.............

مادرانگیمان هم متفاوت شد با یک دنیا تفاوت با آنچه نسل قبل و نسل قبل ترمان تجربه کرده بودند مثل بقیه کارهایمان شد برنامه ای بلند مدت نه حتی کوتاه مدت و میان مدت .راست می گویم وقتی بعد از ٩ سال زندگی مشترک ، آنجا که از نظر دیگران هیچ غصه ای و کمبودی نداری...مادر شدن را برنامه ریزی می کنی و به تاخیر می اندازی و بعد تنها تعداد کمی از رویاهای پیش بینی شده برای این سال هایت به تحقق می پیوندد ، جنس برنامه ات بلند مدت است و این اولین تفاوت مادرانگی تو با مادرانگی مادرت است که در سال اول ازدواج تو را داشت و تنها یک سال و سه روز بعد برادرت را کودکی تو در جمع دختر دایی ها و شلوغی خانه ی پدر بزرگ شکل گرفت و تازه تو فرزند مادری شاغل هم بودی اما کودکی...
23 مهر 1391