امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

اِليــــــــــــما

دکتر نریمان و امیر فندق

دکتر نریمان در سه ماه و یازده روزگی امیر فندق فرمودند: وزن امیرم: شش کیلو و پانصدو پنجاه گرم ۱- امیر از این پس اشیا را به جای سیاه و سفید و تک بعدی، رنگی و سه بعدی می بیند ٢- در مکان های بیش از هفت هشت نفر احساس  گیجی می کند، این مامان منه؟‌ کی بابای منه؟ ٣- بازی گوش می شود، کمتر شیر می خورد و ماهی ٥٠٠ گرو اضافه وزن می گیرد ٤- همچنان هیچ چیز به جز شیر مادر نخورد ، نه انگشت آغشته به قیمه مادر یزرگ را و نه اندکی چلو کباب اهدایی پدر بزرگ؛ کم بودن توجیه دادن نیست ،‌مواد مخدر نیست که جانم ٥- گله مند بودند که من ذره ذره این جا دستور فرنی می دهم و نی نی ها به لطف بزرگ تر ها چلو کباب میل می کنند ٦- آزمایشاتی که دل شوره و...
20 آبان 1391

هزار رنگ پاییزی همــــــــــــــــــــــــــــدان

پر شده ام امروز از عطر امیر فندقی که شمیم بهشت دارد، میلاد امام هادی است نیک بود امروز برایم در این وانفسای بی پولی و بی حقوقی ، دینی که از روزهای کار کردن با امیر فندق حتی تا روز قبل از به دنیا آمدنش بر گردن اکبر خان  رییسم بود ادا شد، نه آنقدر که تعهد کرده بود و من برایش وقت گذاشته بودم  گواهینامه های سالهای دور آموزش نهایتا چاپ و آماده برای امضا است دقیقا از دولت هفتم تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتا دولت نهم ، چه راه درازی است و چه اصراری داشت این دولت که تمکین نکند از تعهدات آن دولت از جایی که به گمانم از محل کار فعلیم بسیار بهتر است و حداقل آنکه اینقدر س ی ا س ی  نیست، دعوت به کار داشتم رزومه ام را ارسال...
10 آبان 1391

یادبود های همدانی

فسقلی مامان ،‌اما از این روزهایت شیر که می خوری ، سیر که میشوی چشمانت را برای مدتی طولانی آرام آرام آرام به چشمانم می دوزی، نمی خندم آنقدر ادامه می دهی که توانم برای استقامت تمام می شود ...می خندم آنقدر زیبا می خندی که گمان می کنم در این دنیا زمان ایستاده و من مانده ام و لذت تو را داشتن جمع کردن حواست برای شیر خوردن سخت شده ،‌به گمانم اندکی زود باشد اما انگار منتظر صدایی هستی تا صورتت را به سویش برگردانی بازی گوشی کنی و مرا به کل فراموش می کنی ،‌دوباره حوس خوردن به سرت بزند برمی گردی و انگار یادت بمی افتد که مرا منتظر گذاشته ای که با لبخندی که نظیرش را ندیده ام به سوی فراموشی هدایتم می کنی بابا دلدل، خاله بلک که زنگ می ز...
10 آبان 1391

آخرین روزهای همدان....

هنوز همدانیم امیر فندقم ، برای مادر هم بی سابقه است این همه روز بدون خانه، شاید چون تو با منی آسانتر نمود ، کم که نیست امیر فندق دارم این روزها دیروز بسیار میهمان داشتیم ؛ امیر حسین  شش ماه و ده روزه با چشمانی بسیار زیبا، به جستجویت آمد با دستش به صورتت زد و مثل همیشه بسیار بیشتر ار آنکه دردت بیاید ترسیدی، گریه کردی اشک هایت هم آمد عزیز دلم امروز منتظر بابا دلدل و خاله بلکیم ، دیشب خوب نخوابیدی آغوش می خواستی خسته بودم اما خودم را به آغوشت سپردم و تا پاسی از شب قدم می زدیم ، صبح زود حمام کردی و خوابیدی آرام آرام آرام که الهی روزی همه روز هایت باشد بابا جون (بابای الی مامان) دیشب گریه کرد، بدون خجالت از مرد بودنش دلش واپس مادرش است همان ...
10 آبان 1391

به بهانه آغاز چهارمین ماه زندگی امیر فندق

امیر فندق که سه ماهگی را پشت سر می گذارد، الی مامانش سه ماه بیشتر از آن 9 ماه قیلی مادرانگی را تجربه  کرده است و این یعنی کمی و فقط کمی از مادرانگی می داند می داند اگر می گویند فرزندت تنها تا چهل روز، روز و شبش را نمی شناسد و بعد از آن همه چیز رو به بهبود می رود ِ فقط شوخی مرسومی است که با تجربه ها محض خنده هدیه بی تجربه ها میکنند ، مادرانگی که چهل روز نیست ،چهل ماه هم نیست ، چهل سال هم نیست از همان روز نخست است تا همیشه شب نخوابی هایت مختص ٧٥  روز معروف دکتر نریمان نیست ، هست اما دایمی است ، شب بیداری هایت را می گویم ، الی مامان اینک ایمان دارد ، شب بیداری ها مختص به دلپیچه موسوم به کولیک و بعدها برای تغذیه و دورترها باعثش دلشو...
6 آبان 1391

امیر فندق خرس مهربون می شوند

خاله بلک آمد ،‌قالب وبلاگ امیر فندق خرس های مهربون می شود خرس بزرگ بابا دلدلش خرس وسطی الی مامانه و خرس مهربون کوچولو میشه امیر فندق خالــــــــــــــــــــــــــــــــــش جیگر مامانش امیر جانم منزل نو مبارک
3 آبان 1391