از همان چهارشنبه ها؛
عصرِ يك چهارشنبهيِ بد باشد، خيلي خيلي بد، از همان چهارشنبههايِ سگي، كه بيدليل كهكشان كج است و چرخشِ كُندِ زمين تهوع ميآورد؛ از آنهايي كه تمام اصولِ روانشناسي و رواندرماني را ناكام ميگذارد، كه بهار نارنج آرامش نميآورد و نسخهيِ گُل گاوزبان و ليموعماني از كار افتاده ، كه موسيقي رامم نميكند و مخزنِ اشكهايم بي انتها شدهاند،
با عجله و به زور، همهيِ اضافههايِ سطرِ اوّل خانه را بفرستم در سطرهاي دور از چشمت، كوفتهها را بي حوصله قلقلي كنم و تازه موقع تفتشان يادم بيفتد پياز رنده شده را اضافه نكردهام، بيخيالش شوم و كلهگنجشكي را با همان قلقليهايِ بي پياز بار بگذارم و اشك بريزم به اميدِ واهي سبك شدن!
بعد منتظر بمانم و بمانم تا تو برايِخوب كردنِ حالم بيايي، برايِ صاف كردنِ كهشان، برايِ رفعِ اينهمه دلْ آشوبههايِ مخرب،
و تو نيايي، راسِ زمانِ هر روزهات نيايي، آمدنت كِش بيابد، ديـرت، ديـــــــــــــــــــــرتر شود و حوصلهيِ خراب من هم خراب تر
كه زنگ نزني! كه با كليد در را باز كني، كه يعني چهارشنبهيِ تو هم از همان چهارشنه هاست، از همان سگيهايش!
كه بويِ كله گنجشكي حالت را خوب نكند، كه كُلي زمان بخواهد از طعمِ گسِ كلماتِ گسسته گسستهيِ زير زبانت به علتِ كج بودنِ كهكشانت برسم، اينكه نفسم تنگ شود از بالا پايين كردنِ كلمات؛ كه نگاهم نكني ، كه چشمهايِوَرَم كردهام را نبيني، كه گردنت سرت را بالا نياورد، كه چشمانت اصرار داشته باشند به يك جايِ دور زل بزنند و بزنند و بزنند
اينكه كلافهام كني، اينكه كلافهات كنم تــــــــــــــــا به وقتِحرف زدن برسيم! امّا برسيم و ريز و درشتِ دلت را يك دفعه ، بي وقفه به گوشم برساني
كه دلت تنگ باشد، كه حوصلهات سر رفته باشد، كه بينِتو و او برايِ ادامهيِ تحصيل در مقطعِ دكتري با كلي فاصله علمي او را پذيرش كرده باشند،
كه پّستِ دلْخواهت را همين امروز داده باشند به كسي كه لياقتش را نداشت،
كه بي قرعه وامِ "خوب توماني" سهمِ پسرِ خواهرِ آقايِ مدير شده باشد،
كه استخدامت بي دليل سرو سامان نميگيرد؛
كه همهي دوستانت هم دورهايهايت به حكمِ "رفتن و نماندن" اين روزها به همهي نقشههايِ سي و پنج سالگيشان رسيده باشند، كه ده سال از برنامهيِ زندگي دلخواهت عقبترباشي، كه كارت با رشتهات، با تخصصت كه اين همه سال برايش سگْ دو زدي همخواني نداشته باشد؛
كه اصلاً "دل"ِ ماندن نداري و همهي وجودت "پــــا" شده باشد براي رفتن
و اين حرفِ آخرت باشد....
كه غربت را به خانه و همخانه ترجيح ميدهي، كه بايد تصميمم را بگيرم يا همسفر به "غربت" رسيدنت شوم يا همينجا بي تو "غريب "بمانم....
كله گنجشكي بي پيازِيك چهارشنبه سگي كه تو هم حالم را بهتر نكردي ، همان بهتر كه تّه بگيرد، بسوزد، جزغاله شود...