امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

اِليــــــــــــما

دلشوره های مادر

امیر جان جان مادر میدانی دلشوره های اینروزهایم از چه جنسی است؟ نگرانم دردانه شبها که از شیره جانم ساعات متمادی نوش می کنی  و مادر زیر لب شکر لطف پروردگار را بار هاو بارها به زبان زمزمه می کند،چشم های خسته ام با تمام توان باز نگاه میدارم تا تمام حرکات چشم و لب و دهان و گونه و دست و پاهایت را ثبت کنم چه کنم مادر چگونه قدر این  لحظه های فرشته بودنت رابدانم چه کنم مادر که فردا حسرت از دست دادن این لحظه ها را نخورم چه لذتی دارد تو را داشتن عاشقانه بوییدن و با تمام وجود لمس و حس کردن امیر رضـــــــــــــــــــــای مادر امروز میلاد کریم اهل بیت است چشمان فاطمه به قرص قمر حسن باز شده است و شما نهمین روز از زندگی را در آغ...
14 مرداد 1391

خاطره اومدنت مامانیییییییییییییییییی

امروز ٥ شنیه است ، ٥ مرداد سال ١٣٩١ و ٦ رمضان ١٤٣٣،‌و نهایتا ٢٧ جولای سال ٢٠١٢،‌دومین روز از هفته ٣٨ همراهی نازدانه مادر، از بابا عادل خواستم یه سری به آرایشگاه بزنه با این پیام " این هفته شاید پسرم بیاد کدوم بابا عادل خوشگلو باید ببینه ؟" و بابا عادل خوشگل شد، افطاری براش استیک درست کردم و قارچ و سیب زمینی از صبح تو آرامپز قرمه سبزی بار گذاشتم که به قول بابایی بوش همه ی کوچه رو برداشت، خودمم ناهار استیک خوردم روال پنجشنبه ها خونه رو تمیز کردیم و با خاله بلک مدام در تماس بودم ، افطاری و با بابا دلدل خوردیم ، تنبلی نکردم رشته پلو و آبکش کردم و ته دیگ نون برا بابا گذاشتم ، رو مبل رو پهلوی چپ به روال همه ی این ماه ها دراز کشیدم و ...
11 مرداد 1391

مسافرم آمد ، چشم انتظاری به پایان رسید

جگر گوشه مـــــــــــــــــــــــــــادر ، گفتم بشمار شمارش معکوس لحظه ناب انتظار را مادر که نگفت در آمدن تعجیل کن ، نکند گونه ها و دستهایت اینقدر برای به آغوش کشیدنمان قلقلکی شده بود که زمان راکوتاه کردی و مسافر این سرزمین شدیییییییییییییییییی با این همه عجله و این همه زودتر از لحظه موعود ؟؟؟؟؟؟ وای برمن ، که انگار قبل از آمدنت طعم هیچ لذتی  را  به درستی نچشیده بودم حیف مادر که این همه لحظه عاشقی را با بهانه های مادی ریز و درشت از دست دادم  و داشتنت را دورترها تجربه نکردم چه حسی دارد گرمای آغوشت که حتی شبیه هیچ تجربه ای نیست چقدر مغرورم به مادر تو بودن چقدر یک دفعه و تنها به  واسطه یک اتفاق بزرگ شدن  ز...
10 مرداد 1391

این یک مطلب طنز نیست. لطفا جدی بگیرید!

 به  بهانه  مطلب حتی شما دوست عزیز! از وبلاگ روزهای مادرانه این یک مطلب طنز نیست. لطفا جدی بگیرید! این مطلب طنز نیست جدی جدی جدی است!!!!!! وقتی این روزها با مرور 9 ماه سخت و طاقت فرسا در میابی که تنهاییت بیشتر از همیشه  بوده و انتظار آدمها از همیشگی بودنت مضاعف وقتی در بازخوانی پرونده این ماه ها  به وضوح می بینی کمتر کسی کوشیده اندکی و فقط اندکی مضاعف تر از قبل باشد حتی به اندازه کاسه آشی، تماسی از روی مهربانی و عرض تسلیتی هر چند کوچک به بهانه از دست دادن عزیزی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! وقتی در مرورت به گذشته در میابی برای داشتن کمترین ها از همراه زندگیت ، حرفی یا خواسته ای را بدون آنکه عملی شود بارها و بارها ...
4 مرداد 1391

پایان هفته 37

و اینک شمـــــــــــــــــــــــــــــــــــمارش معکوس بشمار مادر اگر تو هم مثل من بی قرار لحظه ی دیداری اگر حس تلخ و شیرین انتظار و تمایل به در آغوش کشیدن تار و پود دستها و گونه های تورا نیز قلقلک می دهد بشمار مادر که تا دیدار روزها بسیار اندکند و لحظه ها کوتاه اینجا جایی مثل انتهای راه شده است ، همان راهی که بی انتها می نمود و من همچنان در بهت داشتن موجودی در بطن ناگزیر به میلادش به تولدش به پایان دو نفر بودنمان به انتهای زندگی به سبکی دیگر و آغازی مجدد می اندیشم هرچند اندیشیدن در این روزها طعم گسی متفاوت دارد اندیشیدن نیست خیره شدن به نقطه ای بین گذشته و حال و آینده است که پر از خطای دید است و کنش های متمایز امــــــــــــــــــ...
4 مرداد 1391

پایان هفته 35

همه کس شدن یک نفر نه آنقدر که فکر می کنی ساده است و نه آنگونه که به آن می اندیشی ممکن ، داشتن و دوست داشتن آدم ها شدنی است، اینکه به واسطه تعلقی یا حضوری و شاید هم تکرار با فرجام یک حس!!!!! دیگری را دوست داشته باشی و یا به او عادت کنی حسی است که کم و بیش ، اندک و افزون تجربه اش نموده ایم اما اینکه روزی روزگاری ، پروردگارت نمی دانم به واسطه کدام نیکی که در لحظه ای با اراده و بی اراده در دجله رها نموده ای مقدر گرداند که مادر شوی و لااقل برای چند سال همه کس موجودی به نام فرزند ، هرچند بگویی بعید نیست اما باور کن حس غریبی است، غریب، خیلی خیلی غریب آنقدر که پس از این همه ماه و این همه نشانه هنوز با آن کنار نیامده ام تو بزرگ شده ای مادر پایان ...
20 تير 1391

دلتنگی های مادرانه

پسرکم عبور بی وقفه زمان از رهگذر سرد زمین اجتناب ناپذیر و غیر قابل انکار، درسی است بزرگ که انسان را به قدر دانستن لحظه ها وا میدارد هر چند آدمی از جنس مادرت اینروزها که  تاب انتظارش به سر آمده و سختی راه صبرش را به انتها رسانده است نه قدردان خوبی برای لحظه هاست نه بیم به هدر دادن دقایق دلشوره ای برایش می سازد آرام نیستم رادینم !!!!!!!!!!!!! هزار و یک فکر مختلف در چهل ستون سرم موج می زنند خودشان را به دیوارهای هزارتوی مغزم می کوبانند و من می مانم و این همه حس ضد و نقیض حلاوت حملت اضطراب فارغ شدن از بارت دلمشغوله های فراوان رها کردن کاری که 13 سال به بودنش خو گرفته ام هر چند موقت و تنها به اندازه چند ماه ترس از نداشتن برنامه ب...
18 تير 1391

نامت بلند آوازه و زیبنده

دردانه معصوم مادر، هر روزی که از داشتنت  لمس حضورت و هیجان بودنت می گذرد بیش از پیش مهرت در تار و پود وجودم ریشه می کند و عمیقتر درک می کنم که  نیاورد روزی را که خدا پدری و مادری را به فرزندش بیازماید دیگر تمام وجودم شده ای با تو به خواب می روم   رویا می بینم ودر تمام لحظات آرامشم نیمه هوشیار و بیدار لمس بودنت را حض می کنم مادر با تو برمی خیزم به حضورت بعد از سلام به خدا سلام می گویم  سلامتیت را التماس می کنم و تورا به دستان توانگرش می سپارم به گمانم همین ها یعنی مادر شدن یعنی تفاوت این لحظه ها با تمام لحظه های دیگر تجربه شده صبح امروز با هم ندبه خواندیم  آن هم متفاوت  ازهمیشه بود انگار با من زم...
9 تير 1391

به بهانه لحظه ها نورانی سال قبل

   به طواف کعبه رفتم به دون رهم ندادند که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی و باز با توام اي يگانه مهربان اله ديروز و امروز و هميشه ام : اين جا حرم توست امن ترين حريم دنيا كه حدي براي حرمتش متصور نيست .اين جا خانه ي توست مملو از حضورت ،سرشار از حس بودنت مامني كه قدمگاه تمام  نياكان پاك و مطهر روزگار است و من اين جايم  نزد تو     نزد ذات بي انتهايت            دوزانو     پشيمان و نادم با كوله اي سنگين از گناه و معصيت هاي ريز و درشت مملو از نافرماني هاي عمدي و سهوي و پر از بد بندگي اما       ...
1 تير 1391