به بهانه لحظه ها نورانی سال قبل
به طواف کعبه رفتم به دون رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی
و باز با توام اي يگانه مهربان اله ديروز و امروز و هميشه ام :
اين جا حرم توست امن ترين حريم دنيا كه حدي براي حرمتش متصور نيست .اين جا خانه ي توست مملو از حضورت ،سرشار از حس بودنت مامني كه قدمگاه تمام نياكان پاك و مطهر روزگار است و من اين جايم نزد تو نزد ذات بي انتهايت دوزانو پشيمان و نادم با كوله اي سنگين از گناه و معصيت هاي ريز و درشت مملو از نافرماني هاي عمدي و سهوي و پر از بد بندگي اما مومن ، مطمئن و معتقد مومن به رافتي كه انتها ندارد به بخشايشي كه لايزال است ، مطمئن به گذشتي كه هميشگي است و معتقد به شانه هايي كه تكيه گاه يك عمر شرمندگي و جاهليت من خواهد ماند .
اين رزق وسيع به پاس كدامين عمل و يا كدامين دعاي خير روزي امروز من شده است؟يقينا حكمتي در تارو پود آن رقم خورده است كه من روسياه از معصيت هاي بزرگ قرن آهن و دروغ و دغل به نزدت آمده ام به كنار همه ي بيكرانه ات و اين چه حس عجيبي است.
راستي از خاطرم رفت برايت بگويم از مدينه مي آيم از شهر النبي از مسجد النبي از بين الحرمين رسولت و ام ابيهايش
رسول مهربانت ميزبان قدم هاي خسسته و سنگين از گناهم بود هم او كه غم شرك و كفر، چروك چهره اش شد قامتش را تا نمود و تنهايي هايش را مضاعف كرد مرا با اين همه بدي و بار سنگين گناه و گستاخي هاي دوران جواني پذيرفت رخصت داد بر تربتش بغض و اندوه ساليانم را رها سازم و از همه ي درد دل ها و حاجتم با او سخن بگويم . از بقيع مي آيم از پشت ديوارهاي بلند بقيع. براي ام البنين خبر از قمر بني هاشمش داشتم يادت كه هست،آخر من كربلايي هم شده ام و تو سرانجام مرا كربلايي نمودي.الحمدالله الذي بما هدانا
آنجا تربت پاك مادر عباس ، هم او كه همه افتخارش كنيزي فرزندان فاطمه بود و به يل بني هاشم سپرده بود هيچ گاه حسين علي را اخي ننامد ، به مادر دلسوخته دشت كربلا گفتم كه از طواف مزار عباسش مي آيم عرض كردم عباس او كنار برادر همچنان متواضع و مومن و خادم و آرام براي حاجت روايي شيعيان پدر، اشكي به ديده و دستي به آسمان دارد.
سحرگاهان مدينه ،بارها و بارها پشت ديوار بقيع به دنبال حضور سبزي كه عطر ياس به همراه دارد بين الحرمين را كاويدم رداپوش بالابلندي را جستجو نمودم كه با احترام و ادب بر مزار بانوي دو عالم حاضر ميشود و همه ي بغضش را بر مزار مخفي مادر رها مي نمايد به خوبي مي داند تنها دل فاطمه 18 ساله قادر است بين در و ديوار بماند محسنش را از دست بدهد و عشق را با ذكر يا علي ادركني معنا ببخشد.اوست كه در حضورش با خدا از غم حسين مي نالد، دلواپسي هاي زينبش را مي گويد و ظهر عاشورا شاهد قامت بستن نمازي مي شود كه انتهاي بندگي است و او معلم انسان است و دختر نبوت. و اين جا مكاني است كه امام عصر تمام دلتنگي هايش را غزل غزل و قصيده قصيده براي مادرش از نو زمزمه مي نمايد
و اين جا ميقات است لبيك اللهم لبيك به ميقات آمده ام و با تويي كه مرا آفريده اي وعدهي ديدار دارم و هنوز فهم كوچك و عقل ناقصم درك نكرده است با اين همه بار گناه مكرر و عصيان هميشگي و توبه هاي هزار بار شكسته اين جا چه مي كنم؟مگر در من چه ديدي كه مرا خواندي؟ كه صدايم كردي؟ تنها به خودت مي گويم مي هراسم از اينكه نكند اين دعوت اتمام حجتي باشد از سويت. مبادا بعد از اين سفر رهايم كني و مرا به خود واگذاري؟ دعوتت را اجابت نمودم احرام بستم از تعلق خارج شدم سفيد شدم مثل پاكي تو همرنگ همه بندگان سياه و سفيدت. تو همه را يكسان مي بيني ميزانت تقواي بندگان است و خوشا با تقوايان.جبروت خانه ي كوچكت برق از ديدگانم ربود و آرامش حريم امنت از خاطرم برد كه دنيايي پر از تعلقات خاكي را آن سوتر در ايران به جاي گذاشته ام وچقدر ديدارت لذت داشت چه حس عجيبي بود چه قدر متفاوت بود با هر آنچه پيش از اين تجربه كرده بودم . چقدر با طواف خانه ات سبك شدم كاش مي فهميدم مقامي را كه امروز به من حبه نمودي طواف خانه ات، سعي صفا و مروه ات، چشم دوختن به حريمت براي من كمتر از رسالت براي پيامبرت نمي باشد.كاش مي فهميدم شايد در يكي از دورهاي طواف، آن هنگامي كه اشك ريزان و مضطر به نيابت ملتمسين ذكر كنان مي گردم و مي چرخم هم قدم مهدي زهرا شده ام .كاش معرفت حضورت را به من بچشاني كاش با دستي از مهرباني و دلسوزي اشك هاي گونه هايم را بزدايي تا در خاطم بماند:
ديرتر به تعلقاتم رجعت كنم ديرتر عطر خوش حضورت از جامه هايم برود و ديرتر زميني شوم ديرتر اسير زمان بمانم
الهي: معرفتي عطا فرما كه به مددش هر روز گامي پاك به سوي درگاهت بردارم و عطر حضورت در جاي جاي زندگيم جاي و ساري باشد
الهي: قرن ما متفاوت از همه عصرها و دوران مملو از بلاياي آخر زمان است مددي كه به عنايتت حرص دنيا كاهش معرفت رواج و خصايص برگزيده انسان رايج گردد
و در آخر
كعبه سنگ نشاني است كه ره گم نشود حاجي احرام دگر بند ببين يار كجاست