امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

اِليــــــــــــما

می نویسم ....

می نویسم تا حس و حال این روزها اگر در ذهنم نماند، که بعید می دانم  نماند، جایی برای یادآوری  تمتم و کمال حس این روزهایم وجود داشته باشد می نویسم تا یادم بماند که با چه مشقتی اندک اندک و آهسته آهسته کوشیدم تا بی دغدغه تر و راحت تر بزرگ شوی  نه برای آنکه  به قول پدر بیاموزم که چه رنجی کشیده اند پدرها و مادرها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و بعد به راحتی یک شیشه کوچک شیره را از هم دریغ کنیم نه امیرم می نویسم تا یادم بماند من و بابا عادل وجودت را تمنا کردیم و حضورت را با صلاح خدا به دستانش سپردیم تو این جایی مادر در آغوشمان وظیفه داریم تمام توانمان را تمام هست و نیستمان  راخرج بالندگیت کنیم ...
27 مرداد 1391

نخستین میهمانی

  اگر امروز 24 مرداد سال 1391 باشد، دقیقا همان روزی می شود که قرار بود تو نازنین مطابق با نظر دکتر و با محاسبات ریاضی ، طبیعی به دنیا بیایی اما امروز به خواست خدا 18 روز است که از آن سوی پاکی ها به آغوش مادر آماده ای وقتی به صورت پاک و ومعصومت می نگرم و دقایق متوالی چه شب و چه روز شیر خوردنت را نگاه می کنم ؛ می لرزم و می گریم و می هراسم چقدر پاکی چه ساده و بی دغدغه تکیه می کنی ، اعتماد می کنی و مثلا یکی مثل من میشود همه کست چقدر ماهی چقدر نازنینی آرادم و چه بی اندازه دوستت دارم متفاوت با همه ی انواع دوست داشتن ها ،  چقدر به چشمم زیبایی و چه اندازه معجزه ای مادر آدم کوچولوی من!!!!!!!!!!!!! دقایقم با تو پر است، پر پر پر، و چق...
26 مرداد 1391

شناسنامه دار شدی

راستی مامان جون بابایت مثل همیشه برنده شد شناسنامه دار شدی مادر نامدار شوی انشالله به همان اسمی که دلش می خواست به همان اسمی که نذر کرده بود به امام رئوف برای داشتنت به همان اسمی که خاله نرگست دوست داشت پسری داشته باشد و اجل مهلتش نداد شادی روح او بود و نذری که پدر کرده بود برای داشتنت که هم نامت را هم فامیلت را و هم پسوند فامیلیت را از او به ارث بردی این شد حاصل دسترنج مادر تا کنون و همیشه و ابن زبان طنز گونه واقعیت تلخ آمیزه ای است از عرف و شرع و دینمان و نه حتی اندکی بیشتر... مهم بودن توست و سالم ماندنت و این همه ی خواسته من از تو را داشتن امیر رضای مادر شدی و به همان رضای مهربان می سپمارمت که ضمانت آهو کرد تا ضامنت شود ...
22 مرداد 1391

پستونک

پستانک نمیگیری مادر تحت هر شرایطی وقتی گرسنه ای وقت سیر سیری وقتی خوابی وقتی تازه از خواب بیدار شده ای وقتی خواب داری حتی با طعم شیر هم نمیگیری ، چه باید بکنم بل لی قراری هایت دعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا، دوستت داریم فرزندم
22 مرداد 1391

روز شانزدهم شروع قطره آ دی

مامانی پسر گلم از امروز به جز شیر مامانی قطره آ دی هم می خوری ،کلی باهات صحبت کردم برات گفتم که همه این ها برا سلامتیت خوبه و کمک می کنه خوب و سریع بزرگ بشی شما هم با آرامش قطره را نوش جان فرمودید بالندگیت را چشم انتظارم
20 مرداد 1391

عدالت

امیر رضای مهربانم فرشته همراه این روزها و شبهای مادر می خواهم برایت از واژه عدالت بگویم هم آنکه هر چه در این دنیا بیشتر در پیش باشی کمتر به آن می رسی و درکش می کنی، از سوی هر کس و هر چیز آنوقت است که اگر مفهوم به درستی در دل و جان و عقیده ات ننشسته باشد ، درد دارد زیاد هم درد دارد مادر دردی که نه با آغوش مادر نه با هیچ مسکن دیگری التیام نمی یابد کاش می توانستم بعد از واژه صداقت و رو راستی با تو از عدالتی می گفتم که در هیچ جای این کره خاکی وجود خارجی ندارد، آنوقت اندکی و فقط اندکی خیالم از نگرشت به زندگی آسوده میشد، جگر گوشه مادر حقیقت است که می گویند : وقتی فرزند دار می شوید رخصت می دهید برای باقی ایام پاره ای از قلبتان در بیرون وجود...
20 مرداد 1391

شروع همراهی من و پسرم

یکی بود یکی نبود و همین یکی بود و یکی نبود شد معنی تمام زندگی فرزندم بعضی وقت ها فکر می کنم که اصلا آمده ایم تا فقط همین یک جمله را تمرین کنیم و راهی شویم بودن آدم هایی که دوستشان نداریم و یا کمتر داریم و نبودن عزیزانی که حتی فکر نبودشان اشک گرمی در دو چشمت می نشاند امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا اینروزهای تو را داشتن مامان جون به خاطر افطار و سحر بابا جون برگشت خونه از امروز رویای رنگین تنها ماندن با تو محقق شد من باشم و تو باشی و لحظه های ناب عشق ورزیدنمان در تختت آرام چشم بر هم گذاشته ای مادر با لالایی زیبای گوگوش خوابیدی آرامت کرد گویا انسی که با آن در بطن مادر گرفته بودی از جنس حقیقت است ...
18 مرداد 1391

بند ناف

گل پسرم ، سپیده دم 18 مرداد ساعت 3:22 وقتی که مامان می خواست آسودگی بیشتری برای ادامه ی خوابت فراهم کنه، دوست 9 ماهت که در تمام مدت غذای کافی برات فراهم می کرد ، روی تشک تعویض باهات خداحافظی کرد و از تنت جداشد، مطمئنت کرد که از این به بعد یه مامان کوچولو داری که اگه خیلی هم کامل و تمام عیار نباشه اما تعهد داره که شکم خوشگلت و سیر کنه.آره مامانی بند نافت افتــــــــــــــــــــــــــــــــــاد وای که چقدر مرد شدی امیرم . مبارک باشه فرزندم
18 مرداد 1391

دوازدهمینروز با هم بودنمان

چقدر برنامه ریزی کرده بودم برای این روزهای داشتنت، برای دقایقی که من می مانم و عطر تن و شوق حضورت در این خانه چه کارهایی را در نظر داشتم با هم به انجام  برسانیم ولی انگار همین بودنت شده همه ی کار و بار و دغدغه من فرصت هیچ چیز دیگر نیست امیر جان ، نه خواب کافی نه خوراک اندازه نه تماسی نه پیامی و نه حتی چشم بر هم گذاشتنی به اندازه ی یک آخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیش دنباله دار همه جا فقط امیر است و سه کار اصلی او سیر بودنش، خواب کردنش و تمیز نگاه داشتنش شاید بی تجربه ام مادر که با هر گریه ات اینقدر دست و پایم را گم می کنم که نمی دانم اولویت بالاتر کدام است رحمی کن به مادر و لااقل چانه ات را هنگام گر...
17 مرداد 1391

روزمرگی هایم

امیرم ١١ روزه ای مادر، و چقدر به نظرم بزرگ شده ای این روزها خوب می فهمم به درستی بهشت زیر پای مادران است ، هــــــــــــــــــــــــــــــــتر مادری عزیزکم هر جای دنیا معصوم و مظلوم و پاکی بزرگ و قابل ستودنی و هنوز معجزه ای مادر، وقتی همه چیز را غیر اکتسابی اینقدر خوب آموخته ای به حساب و کتاب همه چیز بیشتر از همیشه می اندیشم و........................... حس افسردگی مادر با وجود نعمت و معجزه ای به بزرگی تو بسیار عجیب است،‌ تو را دارم در آغوشم به داشتنت می بالم و در همه لحظه به پاس بودنت خدا را شاکرم به یمن وجودت و لمس تن و عطر سرمست کننده ات همیشه نم اشکی در چشمان خانه کرده است اما.. باز در اعماق وجودم غصه ای پنهان دردی جانک...
16 مرداد 1391