دلتنگی های مادرانه
پسرکم
عبور بی وقفه زمان از رهگذر سرد زمین اجتناب ناپذیر و غیر قابل انکار، درسی است بزرگ که انسان را به قدر دانستن لحظه ها وا میدارد هر چند آدمی از جنس مادرت اینروزها که تاب انتظارش به سر آمده و سختی راه صبرش را به انتها رسانده است نه قدردان خوبی برای لحظه هاست نه بیم به هدر دادن دقایق دلشوره ای برایش می سازد
آرام نیستم رادینم !!!!!!!!!!!!!
هزار و یک فکر مختلف در چهل ستون سرم موج می زنند خودشان را به دیوارهای هزارتوی مغزم می کوبانند و من می مانم و این همه حس ضد و نقیض
حلاوت حملت
اضطراب فارغ شدن از بارت
دلمشغوله های فراوان رها کردن کاری که 13 سال به بودنش خو گرفته ام هر چند موقت و تنها به اندازه چند ماه
ترس از نداشتن برنامه برای ماه هایی که قرار است در کنارت حس مادرانگی تجربه کنم و با تدبیر خوب زندگی کردن را که هنوز خود به درستی نیاموخته ام به تو بیاموزم
نگرانی در کنارت ماندن ، وقتی از تو هیچ شناختی ندارم و به گمانم از سیاره ای دیگر خواهی آمد تا خدایم این بار با دستان تو مرا در بوته آزمایش قرار دهد
شوره های دلم این روزها بسیار است و من با حجم کوچکی از انسانیت (اگر که اغراق نباشد) بی رمق، سنگین و با توکلی بر زبان و نه از اعماق وجود بندگی کردن را مشق می نمایم
می گویند زن بودنم با تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو تکمیل می شود و من هراسان و بیمناک از اینکه مبادا در جنگ نا گریز این همه احساس اندک داشته هایم را بی نبردی ، عاجزانه از کف بدهم و فردا تو بمانی و شکوه هایی با خدایت که آخر این چه مادری بود که نصیب روزگارت شده است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و شاید نیک تر آن می شد که امروز لااقل امروز که حسم رنگ خوبی ندارد برایت نمی نوشتم ، خدا را چه دیدی شاید در روزی خوشرنگ تر با پاک کنی ذهنم اندیشه ات و این صفحه های وبلاگت را بازسازی نمایم و یا اینکه نه
مگر نه آنکه این جا مکانی برای به تصویر کشیدن احساس من در لحظه است شاید باید این حس امروز مادر را می دانستی حتی متفاوت با همه ی همه ی حس هایم
فردا که نه ، روز پس از فردا 35 هفته از با هم بودنمان سپری شده است و من هنوز پراز دغدغه ام