دوازدهمینروز با هم بودنمان
چقدر برنامه ریزی کرده بودم برای این روزهای داشتنت، برای دقایقی که من می مانم و عطر تن و شوق حضورت در این خانه
چه کارهایی را در نظر داشتم با هم به انجام برسانیم ولی انگار همین بودنت شده همه ی کار و بار و دغدغه من
فرصت هیچ چیز دیگر نیست امیر جان ، نه خواب کافی نه خوراک اندازه نه تماسی نه پیامی و نه حتی چشم بر هم گذاشتنی به اندازه ی یک آخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیش دنباله دار
همه جا فقط امیر است و سه کار اصلی او سیر بودنش، خواب کردنش و تمیز نگاه داشتنش
شاید بی تجربه ام مادر که با هر گریه ات اینقدر دست و پایم را گم می کنم که نمی دانم اولویت بالاتر کدام است
رحمی کن به مادر و لااقل چانه ات را هنگام گریه نلرزان ، تا شاید اندکی اعتماد به نفس یابم
پای چشم مادر سیاه شده امیرکم و این یعنی اینکه دارم همه ی سعیم را برای محافظت از شما هزینه می کنم نـــــــــــــــــــــه مادر سرمایه گزاری می کنم
خداوندا مددی که به لطفت کم نیاورم کم نشوم و امانت دار خوبی برایت باشم
الهی انت کما احب فاجعلنی کما تحب
دیشب هیچ نخوابیدیم مادر، دلت درد می کرد و بیتاب بودی.الان مثل فرشته ها نه نه نه فرشته ام آرام آسوده ای
عاشقانه دوستت داریم - الی مامان و بابا عادل