امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

اِليــــــــــــما

بیست و 8

1393/9/25 8:25
نویسنده : اِليــــما
536 بازدید
اشتراک گذاری

باباجی (بابایِ مامان): شما امیر خیکو هستید؟

امیررضا: نه نه نه نه! امیر ضِضا


باباجی(با کلی اطمینان که " بله" را  ضمن کلی شادی می شنود): امیر رضا پارک میای؟

امیررضا: نه نه نه!

باباجی( با کلی تعجب): چرا؟

امیررضا: هوا سردِ باد میاد امیر هاچیم می شه

باباجی (تعجب! بهت! درماندگی):


 

امیر رضا(نفس نفس زنان وقتی بعدِ 2 ساعت پارک گردی 4 طبقه را رویِ کولِ بابا!!! بالا آمده و خوشحالی و انرژی از همه جایش می بارد در حالیکه نیم نگاهی به آشپزخانه دارد): امیر اومد، الی مامان پلو ماهی آماده است؟

الی مامان: نه پسرم ما که همیشه پلو و ماهی نداریم

امیررضا: سوپ آماده است؟

الی مامان: نه

امیررضا: آش داریم ؟

الی مامان:

امیررضا: برو نون سنگکی!!! بیار!!!!

پ ن : انگار کلا باید پلو ماهی (آن هم وقتی لب به پلویش نمی زند!) و سوپ و آش همیشه باشند


 

امیررضا ساعت 12 شب همدان!!! (در حالیکه از به موقع خوابیدن جان سالم به در برده و کلی نازش را همه، همه رقمه کشیده اند): امیر رضا آش می خواد!

همــــــــــــــــــــــــــه:

مامانی (مامان الی مامان) : نداریم که پسرم

امیررضا: سانددیچ (ساندویچ) درست بِکُن!!! نون پنیر خیار گوچه گردو!!!!!!!! توش بِزار

همـــــــــــــــــه:


امیررضا به مامانی: امیر با باباجی بره پارک

مامانی : باباجی کلاه نداره چی کار کنه؟

امیررضا: سرما بِخوره!!!

باباجی : توجیه می شه برای سرما خوردن


امیر رضا در حالیکه 45 دقیقه یک نفس با پدر (بابایِ آقایِ خوب) بازی کرده و هردو به هِن هِن افتاده اند، می رود سراغِ عمه سارا، پدر از گذرِ امیر رضا رد می شوند،  برایِ حفظ و استفاده یِ کامل از پتانسیل هایِ پدر: پدر جون جونی با الی مامان بازی یِکُنه!!!!!


 امیررضا در حالیکه دستش در رفته و دخلِ  و درد یک جایِ صورت کسی را اورده و خوب می داند که چه کرده: امیرضِضا شوخی کرده


پدر در حالِ بازی با امیررضا به قسمتِ قلقلک می رسند

امررضا (در حالیکه دستِ راستش را به صورت باز برف پاک کنی تکان می دهد): پدرِ جون جونی اجازه نداری

اجازه نداری

پدر:


امیرضا در حالِ بازی گُل یا پوچ با عمه سارا، دستِ گُل دارش را پشتش قایم می کند و دستِ پوچش را مُشت کرده جلو می آورد: کونومشه؟ (کدومشه)

عمه سارا:


نسخه ی دیگر گل یا پوچ: دست راست یک سیبِ قرمزِ پاییزی متوسطِ رو به درشت!!!! دستِ چپ پوچ!!!! هر دو دست را جلو می آورد و کونومشه کونومشه ادامه دارد ....


دیرتر نوشت :

الی مامان: امیر رضا کجا بودی؟

امیررضا وقتی با موهای کوتاه وارد می شود: پیشِ عمو مـــو!!!!


الی مامان تند تند دورچین غذای امیررضا را که سیب زمینی سرخ کرده است می خورد

امیررضا با حات تعجب با اخمِ کوچکی در ضمیمه : زیاد زیاد نخور!

الی مامان:


امیر رضا در حال خواندن یک چیزهایی و بِپَر بِپَر است

الی مامان: میشه لطفاً لباس ِ مامان و بندازی توی ماشین لباسشویی

امیررضا بدون اندکی وقفه در بِپر بِپَرش : نه مامان خودش بِکُنه

الی مامان : امیر برای مامان چی کار بکنه؟

امیررضا: آهنگ بخونه!


 از بیرون اومدیم ، امیررضا با پوشک بی شلوار گوله می کنه بشینه پشتِ سیستم

می پره رویِ صندلی بر می گرده طرفِ من و در، امیرضِضا کاراش بِکُنه!!!!!! امیرضُضا کار داره

پ ن : این پسرک تا آخرِ همین هفته ای که گذشت نمی دانست ممکن است در گوشی ها چیزی به اسم بازی وجود داشته باشد؛ اصلاً نمی دانست یازی کامپیوتری داریم ... پناه می بریم لز دستِ خاله ها به خدایِ رحمن


بازار دورا و کارتونش و کتابش داغ است، رفته ایم خرید، سه تایی

نزدیک دربِ اتوماتیک می ایستد و بلند می پگوید" OPen" یکی از طرفِ مقابل هم زمان به در نزدیک می شود، در باز می شود

پسرک می گذارد به حسابِ اسمِ رمز گفتن خودش

همه ی اتفاق ها در کمتر از 3 ثانیه اتفاق می افتد، اضافه بفرمایید صدای خنده ی بیش از 8 نفر از کسبه ی مرکز خرید را


پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

الی
25 آذر 93 11:54
عزییییییییییییییییییییییییییییزم
اِليــــما
پاسخ
ممنون الی عزیز