کُنجد
از شمال که بیایی، صندوق عقبِ ماشین پر است از کلی خوردنی خوش مزه و تازه که از آدم های ِ دوست داشتنی اطرافت هدیه یِ روزهایِ پایتخت نشینی ات شده، کلی تازه هایی که بیشتر از هر چیز ویتامین محبت دارند و حالت را خوب می کنند، خدا قسمتتان کند عمویی که باغش پرتقال و نارنج های آبدار دارد و قلبش کلی سخاوت و مهربانی
سه تایی نشسته ایم پایِ بساطِ پرتقال و نارنگی و کیوی از آب گذشته
الیما پوست می گیرد و پسرک برگ برگ شان می کند و با ترتیبی که خودش درکش می کند، مرتبشان می کند در یک ظرفِ دیگر
باباب دل دل ناخونک می زند
امیررضا حینِ انجام ماموریتِ خطیرش: باباب دلدل امیر آماده نکرده هنوز، صبر کن
باباب دلدل یواشکی ناخونک می زند
امیررضا دوباره می بیند و تذکر و این قصه ادامه دارد تا
امیر رضا در حالِ خوردنِ کیوی : الی مامان کیوی چی داره؟
الی مامان با اعتماد به نفس: ویتامین ث پسرم
امیر رضا: نه کُنجد داره و دانه های کنجد را از کیوی جدا کرده و میل می کنند
الی مامان به برداشت جدیدی می رسد..
پ ن 1:پسرک تا یادم نرفته بگویم اگر مهری از طرفِ خانواده ی عمو و دایی و ... رسید؛ مطمینِ مطمین باش آنقدری که سخاوت و مهربانی زن عمو و زن دایی در آن دخیل است لطفِ عمو و دایی در آن جایی ندارد،
پ ن 2 : خوش به حال من که همه جوره پشتیبانی می شوم، از تخم مرغ محلی و آردِ برنجِ خانگی و میوه و مربا و رب انار ...تا تلفن های یک شب در میان و توجهی که گذرِ سال ها کمرنگشان نکرده
خدایا بابت مامان بزرگ هزار هزار باز شکر ...سایه اش مستدام الهی ی ی ی