هی روزگار
شب مهمان داریم، همان قصه یِ تکراری مهمان داری و بچه داری و بدو بدو و مابقی قضایا ...
اقتصاد انقباضی و پابه سن گذاشتن، اندازه خریدن را به جفتمان خوب آموخته و خدا را شکر اغلب دور ریختنی نداریم، به اندازه یِ امشب میوه ها را شسته ام و چیده ام تویِ ظرف
پسرک صدایم کرد که "ییب" می خواهد، یک سیب از یخچال برداشتم و گفتم: "باید بشورمش مامان"، شستم و تقدیم کردم ورفت و برگشت و گفت: مامان ییب، تعجب کردم؛ جویایِ حالِ سیبِ اول شدم
هدایتم کرد سمت ِ سطل ِ زباله و آشغالش را نشانم داد
دستم بند بود، از ظرفِ رویِ میز سیب دوم را دادم که پسرک فرمودند " نـــه نــــه " و جفت دست هایش را پشتش قایم کرد و با اشاره ظرف شویی را نشانم داد و گفت :"مامان آب آب"
و مامان میوه یِ شسته را دوباره شست ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی