مراسم دَدَ رفتن
همین که حکمِ "دَدَ رفتن" با رايِهر سه نفرمان صادر ميشود، پسرك تُند تُند كارهايش را انجام ميدهد، "چِشم چِشم " هايش را داخلِ جا مدادي جمع ميكند و زبپش را به زحمت ميبندد و همان جايي كه هستند رهايشان ميكند،اگر تلويزيون سرِ راهش باشد، خاموشش ميكند و توپهايش را ميريزد داخلِ كاميونِ كنارِ اتاق،بعد ميرود سرِ كِشويِ مامان، با كُلي تلاشِ توام با صِدا كِشو را بيرون مي كشد و يكي از عطرها را كه نميفهمم چه اولويتي نسبت به بقيه دارد در ميآورد، دَرَش را باز ميكند،سرِ عطر را يك بار زيرِ گلو سمتِ چپ، يك بار زيرِ گلو سمتِ راست فشار ميدهد و همزمان ميگويد : "عــــطر عــــطر"
از مامان با اشاره ميخواهد موهايش را شانه كند و پيگيرِ شيشهيِ آبش ميشود و آب به دست ميرود دمِ در مي ايستد و بيوقفه صدا ميكند : " بــــابــــاب دل دل، مـــا مـــا م "
پ ن :
-چِشم چِشم همان مداد رنگي است، چون ابزاري برايِ كشيدنِ چِشم چِشم دو ابرو هستند ،اسمِ مداد رنگي ها شده اند، تكرارِ كلمه يِ مداد رنگي كمكي براي اصلاحش نكرده است
- برداشتِ پسرك از صدايِ اسپري شدن عطر اين است كه ما ميگوييم "عــــطر عــــطر"
- بــــابــــاب دل دل آخرين نامِ آقايِ خوب از زبانِ پسرك است