امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

اِليــــــــــــما

حال دلم حال چشم هایم مرغوب نیست ....

1391/9/11 14:10
نویسنده : اِليــــما
419 بازدید
اشتراک گذاری

امیرم این ها را برای شما نمی نویسم پس لطفا شما نخوانید ، این ها را می نویسم برای خودم برای درد دل این روزهایم برای آنچه در نوک انگشتانم مدتی است گز گز می کند و عجله دارد برای جاری شدن بر روی دکمه های صفحه کلیدم

خلاصه اش این می شود : من خوب نیستم این روزها

نه اینکه چیزی بد باشد

یا کسی بد باشد

یا اوضاع بد باشد

یا مریض باشم

نه نه نه

فقط خوب نیستم این روزها ، دقیق دقیقش این می شود که حال دلم حال چشمم این روزرها رو به خرابی گذاشته ، شما خوبی پسرم ، واکسن 4 ماهگیت را به سلامت گذراندی ، وزن وقد نازنینت همان است که باید باشد شاید اندکی هم بیشتر

 شیر خورده ای ، از خواب ناز نیم روزت برخاسته ای ، جایت خشک است و شکمت سیر، بی بی انیشتین میبینی و صدای دل انگیزت در تقابل با جک و جانورهای داخل تلویزیون گوش مادر را می نوازد

حال روزهای نزدیک م بوی غربت می دهد ، اندکی دور شده ام از خودم یا شاید از خدا ، اصلا چه کسی گفته ( می دانم علم ثابت کرده ) که افسردگی مال دو ماه پس از زایمان است ، خوب سرم شلوغ پلوغ شما بوده و دو تا شدن خاله بلک ناقلا. حواسم به افسرده شدن نبوده ،خود افسردگی هم فرصتی بوده  برای اندکی در غار رفتن، اندکی با خود بودن که به گمانم همانند ناز پر خریدار دوران عقد و لوس شدن های مرسوم زمان بارداری از کف دادم

 اجازه می خواهم این روزها اندکی فقط اندکی در درونم کم شوم قایم شوم نباشم اندکی کمرنگ باشم ....

حقیقت همین است افسرده ام این روزها ، سعی کردم به روی خودم نیاورم ، کتمانش کنم ؛ منکرش شوم ، شد اما فقط برای چند روز ، تمام سعیم تمام شد

و حالا اجازه می خواهم هم به روی خودم بیاورم که آورده است ، هم به روی بابا و اطرافیان، قول می دهم به روی شما نیاورم این افسردگی و کم شدن را اما اگر ناخواسته ی من آمد این بار شما به روی خودت نیاور امیرم.

حال دلم خراب است ، خوب می شود می دانم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

سمیه جون
11 آذر 91 14:19
چقدر سخت است که دلت پر باشد و مجبور باشی بخندی و بگویی که خوب هستی تنها به این دلیل که دیگران نپرسند چی شده؟ چرا ناراحتی؟/ می دانی که کاری از دستشان ساخته نیست...چقدر خوب است که تو می توانی حالت را بروز دهی و اطرافیانت زمانی برای این حال بد تو دارند...خدا را شاکر باش و از او برای خودت و تمام آن ها که حال و هوایی مثل تو دارند نه الزاماً به واسه زایمان دعا کن...دعا کن که حالسان خوب شود...دعا کن که خدای خوبشان از همیشه خوب تر باشد برایشان...دعا کن که بفهمند خدای مهربان همیشه همان قدر رحمن است و گاهی فقط از او دورتر می شویم...


دیروزها با خودم گفتم سمیه بیش از دیگران حال لین روزهایم را می داند درست همان طور که هست ، چون این جا تنها جایی است که درست همانم که هستم به نقاب
سمیه جون
11 آذر 91 14:20
حتما اینجا بنویس...وقتی می نویسی می دانم که هنوز خوبی ...و هنوز هم الهام دوست داشتنی گروه ماهستی با کمی گرفتگی که به زودی رفع خواهد شد...بنویس...


مرسی که هستی جوجه ی من چشم حتما
سمیه جون
11 آذر 91 14:24
یه بار یه استادی داشت راجع به قلب حرف می زد...گفتیم بچه تون خوبه؟؟(باهاش خیلی صمیمی بودیم و بچه اش تازه به دنیا اومده بود) گفت: آره خوبه...ولی اونم قلب داره دیگه /قلب هم خاصیتش دگرگونی...بعضی وقتها حالش خوبه بعضی وقتها نه...(چقدر قشنگ بی حوصلگی های بچه اش و اذیت هایش رو توصیف میکرد...ما هم تقصیر خودمون نیست الهام...قلب دیگه...دگرگونی و بالا و پایینی داره. خدا به ما صبر بدهد.که تا آخر سرازیری دوام بیاوریم و طلوع دوباره زندگی را با شور و هیچانش ببینیم.
شیما مامان درینا
11 آذر 91 15:33
همین که می گی ، همین که شهامت نوشتنش رو داری نشون می ده یه گام از بقیه که همین حال و هوا رو دارن جلوتری خیلی ها درک نمی کنند ، خودشون و قضاوت نمی کنن ، چیزی نمی گن و بدون اینکه به خودشونو اطرافیانشون کمک کنن روزها رو می گذرونن و بعدا تو بلند مدت معلوم می شه که به کجا ها آسیب زدن . اما گفتن تو باری رو از دلت کم می کنه و این خیلی خوبه می دونم دلداری من و امثال من کمکی نمی کنه و شاید مواقعی هم خسته و کلافت کنه ، اما تو گله می کنی وظیفه من خواننده که روزی نه چندان دور همین حال و هوا رو داشتم گفتن این جمله هاس . همین دیشب بعد از اینکه به یکی از دوستانی که دو هفته اس مادر شده سر زدیم ، شاید باور نکنی اما همه اون استرسا و ناراحتی های دوران بعد از بارداری بهم برگشت و طول کشید تا حالم بهتر شه برای من که داشتن یه دوست که شرایطش با من یکی باشه و درکم کنه و ازش راهنمایی بگیرم همیشه کمکم کرده از ته دل دوست دارم این روزها یه جوری تو این دنیای مجازی که دستمون از هم کوتاهه کمکت کنم . چون خودم هم نیازمند کمکم . راستش هیچوقت آدمای بیش از حد قوی که روحیه ای مردانه دارن و به روی خودشون نمی آرن و درک نمی کنم دلم می خواد بگم ، بخندم ، گریه کنم و حال و هوامو به همه نشون بدم . می دونم کمتر از چند ماه دیگه زندگی روی دیگری از خودش بهت نشون می ده و همه چیز تغییر می کنه به امید اون روز [hr

ممنون که وقت گذاشتی که نوشتی که گفتی که مطمئنم کردی خیلی هم غریب و دور از بقیه آدمها نیستم خیلی ممنونم
مامانی محمد طاها
11 آذر 91 18:02
سلام راستش نوشته هات حرف دل منه منم سالها قبل مینوشتم ولی گذاشتم کنار حالا که نوشته هاتون رو میخونم آروم میشم


مامان محمد طاها بنویسین دیگه لااقل برا فرداهای خودمون خیلی خوبه من یقین دارم حس الان و شاید چند ساعت دیگه نداشته باشم یا اصلا نفهمم.ممنون که می خونید
زری مامان مهدیار
11 آذر 91 18:02
جدیداً بیشتر وقتها همین حال رو دارم
چهار سال هم از زایمانم می گذره و هنوز هم ربطش می دم به افسردگی زایمان (که البته این قسمتش مال خجستگیمه بیشتر تا افسردگی)
عزیزم جدا از شوخی این کاملاً طبیعیه به خصوص با وجود شب بیداری های مادرانه و مسئولیت های یه نی نی کوچولو


مامانی ممکنه باشه اصولا دارم به این نتیجه میرسم که ربطی به مسافتش بعد از زایمان نداره ، خوب هنوز ایام بعد از زایمانه اجازه بده با هم خجسته باشیم
honar
12 آذر 91 9:23
bazam salam banoo
deltangihaye adami ra bad taranehei mikhanad......shere shamloo taghdim be shoma


ممنون
گلبرگ
13 آذر 91 14:25
سلام مهربان مادر امیر
مادر که می شوی تمامی حسهای ناشناخته دنیا به سراغت می آیند و و تو را با مشت و لگدهایشان چنان به هر سو پرتاب می کنند که جز اشک ریختن گاه و بی گاه هیچ چیز آرامت نمی کند.
هر لحظه در برزخی (دنیای عجیب بین بودن و نبودن) اسیر می شوی که ای وای من! این حس از وجود نازنین این کودک است؟ دلشوره ای غریب که در نبودنت بر سر این طفل معصوم چه می آید، امانت را می بُرد؟ (حتی زمانی که خواب هستی رو به او می خوابی نکند نَفَست با نَفَس کودکت تلاقی نکند و تو از حالش بی خبر باشی)
حرفهای دیگران که از سر صدق و صفا برای دلگرمیت می زنند همچون پُتک بر سرت فرود می آید، دلت می خواهد با نازنین معجزه ات تنها باشی و هیچ کس و هیچ چیز مخل آسایشش نشود حتی اگر او در حضور دیگران آرام باشد....
تمامی این حسها را من ِ مادر هم تجربه کردم. آن هم از روز نخست تولد پسرکم. در تقابل بینمان هم آن حس لعنتی (که بعدا یقین یافتم افسردگی پس از زایمان است) برنده شد و من به ناچار در 15امین ماه تولد کودک عزیزم نیاز به درمان جدی پیدا کردم (که البته باز هم سریعا به داد خودم رسیدم) که به شکر خدا الان در صحت وسلامت کامل هستم.
مواظب خودت و امیرت باش.



و چقدر عجیب است که این حس در درون این همه مادر متفاوت در رنگ و شکل و زبان و سواد و بینش و دانش و.... یکسان بروز می کند چه زبان مشترک عجیبی است چه خوب که آمدید که خواندید که گفتید