حال دلم حال چشم هایم مرغوب نیست ....
امیرم این ها را برای شما نمی نویسم پس لطفا شما نخوانید ، این ها را می نویسم برای خودم برای درد دل این روزهایم برای آنچه در نوک انگشتانم مدتی است گز گز می کند و عجله دارد برای جاری شدن بر روی دکمه های صفحه کلیدم
خلاصه اش این می شود : من خوب نیستم این روزها
نه اینکه چیزی بد باشد
یا کسی بد باشد
یا اوضاع بد باشد
یا مریض باشم
نه نه نه
فقط خوب نیستم این روزها ، دقیق دقیقش این می شود که حال دلم حال چشمم این روزرها رو به خرابی گذاشته ، شما خوبی پسرم ، واکسن 4 ماهگیت را به سلامت گذراندی ، وزن وقد نازنینت همان است که باید باشد شاید اندکی هم بیشتر
شیر خورده ای ، از خواب ناز نیم روزت برخاسته ای ، جایت خشک است و شکمت سیر، بی بی انیشتین میبینی و صدای دل انگیزت در تقابل با جک و جانورهای داخل تلویزیون گوش مادر را می نوازد
حال روزهای نزدیک م بوی غربت می دهد ، اندکی دور شده ام از خودم یا شاید از خدا ، اصلا چه کسی گفته ( می دانم علم ثابت کرده ) که افسردگی مال دو ماه پس از زایمان است ، خوب سرم شلوغ پلوغ شما بوده و دو تا شدن خاله بلک ناقلا. حواسم به افسرده شدن نبوده ،خود افسردگی هم فرصتی بوده برای اندکی در غار رفتن، اندکی با خود بودن که به گمانم همانند ناز پر خریدار دوران عقد و لوس شدن های مرسوم زمان بارداری از کف دادم
اجازه می خواهم این روزها اندکی فقط اندکی در درونم کم شوم قایم شوم نباشم اندکی کمرنگ باشم ....
حقیقت همین است افسرده ام این روزها ، سعی کردم به روی خودم نیاورم ، کتمانش کنم ؛ منکرش شوم ، شد اما فقط برای چند روز ، تمام سعیم تمام شد
و حالا اجازه می خواهم هم به روی خودم بیاورم که آورده است ، هم به روی بابا و اطرافیان، قول می دهم به روی شما نیاورم این افسردگی و کم شدن را اما اگر ناخواسته ی من آمد این بار شما به روی خودت نیاور امیرم.
حال دلم خراب است ، خوب می شود می دانم