شبحِ سفيد با يك حفره يِ سياه به جايِ چشم ....
شبحِ سفيد با يك حفره يِ سياه به جايِ چشم ....
همين!!!
تا همين چند وقتِ پيش؛
اين تصوير، همه يِ تصوّرِ من و هم سن و سالهايم از موجودي بود كه ممكن بود؛ يك دزد، يك قاتل، يك جاني را پشت ِ سفيدي ِ ترسناكِخودش پنهان كرده باشد و يا در بهترين حالت يك موجود ِ ناشناخته
اما اين روزها؛
كليكِ چپِ دكمهِ موسم وقتي با صدايِ تيكِ يواشش رويِ هايپر لينكِ پيوندي مي نشيند و مرا وصل مي كند به يك وبلاگِ جديد... يك سرزمينِ فتح نشده!دلم ...هُري مي ريزد
انگار همان شبحِ سفيد پوشِ يك چشمي روبه رويم ظاهر مي شود
مدام فكر مي كنم پشتِ نقابش يكي از بستگانم ، از خيلي خيلي نزديكانم با يك صفحه كليدِ بزرگ در دست، نشسته است و تُند تُند و با صدايِ بلند تايپ مي كند ... مي نويسد و مي نويسد ... و من هم نشسته ام به خواندنش
تاييدش
و گاهي
تكذيبش
همان قصه يِ ناشناسْ نوشتن ها و با نام مستعار در دنيايِ مجازي هويت كسب كردن ها و هر ايراني بيش از يك وبلاگ ثبت كردن ها...
هر آن ممكن است پايت گير كند به يكي از كلماتش ... اصطلاح هايش.. حتّي خاطره هايِ مشتركتان و ملافه يِ سفيد از رويش بيفتد
نمي دانم چرا ،اما تاملم بر روي هويت آدم ها بيشتر شده ... مي ترسم از اينكه مَجازي با آدمي آشنا شوم و زندگيش را سطر كنم و سطر ها را بخوانم ، بعد ببينم اين ،همان فلاني است ... همان نزديكِ دوست داشتني من
اين دنيايِ مجازي افزون بر اين همه عجيب بودنش بسيار بسيار بسيار كوچك هم شده است .... خيلي بيشتر از تصورِ هميشه ام
نكند آخرين وبلاگِ كشف شده ام متعلقِ به همسري باشد ....نكند آنجا يواشكي مي نويسد و مرا از دانستن دغدغه هايش محروم مي كند ... نكند ....
پ ن ۱:اين پست خيلي هم بي پشتوانه نوشته نشده ... شواهدي هم موجود است ... ديدم كه نوشتم ...