جـــــــــــــــــــادّه . . .
درست همان وقتی که جاده از سفر برایت می گوید و
تو سفر را ، جاده می دانی و مسیر رسیدن
همان زمانی که پسرک نگاهش را در پُشتِ پلك هايش پنهان كرده و وسعتِ پاهايش را به دستانت سپرده
وقتي سبزي سبزه ها و هزار رنگِ پاييز را رد مي كني و نگاهت مي رسد به كوه هايي كه خشكِ خشكند
آن لحظه هاي كه داريوش مانده است قبايِ ژنده اش را كجا بياويزد
پيام پشت پيام و تماس هاي پي در پي
بابايي كه تخمين مي زند بايد حوالي قزوين باشيم
مامان كه نوعِ ماكاروني شب را مي پرسد
ومن كه مي مانم ، بينِ ميل ِ به رفتن و ديرتر رسيدن و لذّتِ ديدنِ پايانِ انتظارشان؛ كدام را ترجيح دهم؟
و داريوش كه مانده است كه به بچه هايِ تو من و قتي يه روز يزرگ شدن، جوابش چه باشد؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی